۱۳۹۵ آذر ۱۰, چهارشنبه

ریشه همه شر




همه جای دنیا قاتلان بالقوه ای هستند که می خواهند من و شما و خودشان را بکشند چون با مسائلی تهییج شده اند که فکر می کنند متعادل ترین ایده آل هاست. البته سیاست هم در این مورد مهم است: عراق، فلسطین، حتی محرومیت های اجتماعی در برندفورد، اما وقتی چشمان مان را به روی چالش بزرگی که پیش روی ارزش های متمدنانه قد علم کرده می گشاییم فیلی را که در اتاق است از یاد نبریم. نام این فیل دین است. بمب گذار انتحاری متقاعد شده که اگر به خاطر خدایش آدم بکشد، مستقیما به بهشتی می رود که برای شهدا مهیا شده. این فقط مشکل اسلام نیست. در این برنامه می خواهم نشان دهم که این ایدۀ خطرناک نزد یهودیت و مسیحیت هم یافت می شود، فرایند بی خردی که ایمان نامیده می شود. من یک دانشمند هستم و معتقدم  میان علم و اعتقادات دینی تناقض عمیقی وجود دارد. هیچ دلیل روشن و استواری برای اعتقاد به خدا وجود ندارد. و فکر می کنم باور به وجود یک آفرینندۀ الهی واقعیت شکوهمند جهان را خوار و خفیف می کند. قرن بیست و یکم باید عصر خرد باشد، ولی ایمان بی خردانه و ستیزه جویِ دینی بازگشته است. ایمان دینی در تلخ ترین و پایان ناپذیرترین مناقشه های بشری قابل تشخیص است.
"ما می خواهیم غیرمسلمانان از سرزمین محمد بیرون بروند. ما می خواهیم کافران را بیرون کنیم"
آمریکا هم بنیادگرایان خاص خودش را دارد.
"مشکل نسل بعد، اسلامیزه شدن اروپا خواهد بود"
و در بریتانیا، با اینکه ما زیر سایۀ وحشت مقدس زندگی می کنیم دولت مان می خواهد آزادی مان در مورد انتقاد از دین را محدود کند. به ما گفته شده دانش نباید پا روی دُمِ الهیات بگذارد. اما چرا دانشمندان باید خاضعانه پاورچین پاورچین کنار بکشند؟
وقت آن رسیده که مردم خردگرا بگویند: دیگه بسه
ایمان دینی اندیشۀ مستقل را می پژمرد؛ تفرقه می افکند و خطرناک است.
ریشۀ همۀ شر؟
پندار خدا- یا توهم خدا
خیلی قشنگ، لطیف و بی آزار به نظر می رسد نه؟
اما آیا این آغاز لغزشی نیست که مردان جوان را با بمب هایی در کوله پشتی روانۀ ایستگاه های مترو می کند؟.
اگر به دنبال مناسک دینی قرون وسطایی می گردید: نور شمع، بُخور، موسیقی، زبان های مرده ای که انگار حرف های مهمی دارند، هیچکس بهتر از کاتولیک ها از پس این مراسم بر نمی آید.
در لورد، در جنوب فرانسه، این هجمه به حواس ما را خیره می کند و ما را وا می دارد تا فکر نکنیم؛ شک نکنیم؛ کندوکاو نکنیم. و اگر بتوانیم به رغم واقعیت عریان، ایمان خود را حفظ کنیم، فضیلت مند ترین انسان ها محسوب می شویم.
خیلی احساس برانگیز است، نه؟ به گمانم این منظره می تواند خیلی فریبنده نماید. یک علت این تأثربرانگیز بودن، این است که این مراسم حس قوی اتحاد گروهی را القاء می کند. اگر دچار این توهم شوید که ناپلئون هستید، احساس انزوا خواهید کرد. چون هیچکس حرفتان را نمی پذیرد. ایمان شما به اینکه ناپلئون هستید، نیازمند پشتیبانی و حمایت فراوان است، اما این هزاران نفری که اینجا هستند همگی دچار یک توهم هستند. این همدلی به شدت موجب تحکیم ایمان شان می شود.
من فکر می کردم خرد در نبرد با خرافات پیروز شده است. اما دیدن این رمۀ مؤمنان که بسمت خدا روانند، نظر مرا دستخوش تغییر می کند. این هم یک رمۀ خوش خیم می نماید. اما همین گروه های ظاهرا بی آزار مدافع نظام های عقیدتی ارتجاعی هستند؛ که به باور من عقل باید آنها را به چالش بگیرد.
روشنایی روز چیزهای بیشتری از این زیارتگاه را آشکار می کند. بنا به اسطوره ها، زنی که در حالت باکرگی باردار شده، یعنی مریم مقدس، در اینجا بر مؤمن مستعدی ظاهر شده است. آن مؤمنۀ سعادتمند یک دختر جوان بوده است. مؤمنان به اینجا می آیند چون معتقدند که می توانند با غسل در استخر آب اینجا شفا یابند. گفته می شود که اعجاز این آب به خاطر ظهور معجزه آسایِ مریم باکره در اینجاست. در واقع محتمل تر است که اینها به جای شفا یافتن، مرض دیگری بگیرند. چون هزاران نفر دیگر هم در این آب غوطه خورده اند.
آیا کاتولیک ها خود را موظف می دانند که در طول عمرشان یک بار این زیارت را انجام دهند، مثل کاری که مسلمانان در مکه برای مراسم حج می کنند؟
"فکر نمی کنم این زیارت خاص کاتولیک ها باشد. خیلی از کسانی که اینجا می ایند اصلا کاتولیک نیستند"
دستاورد شما از اینجا چه بوده؟
"من خیلی چیزها از اینجا گرفته ام: ایمان، اطمینان، و اعتقاد به اینکه شخصی آن بالا هست که از هر پزشکی قوی تر است"
شاید بیرحمانه به نظر برسد که ایمان این مردم بیچارۀ درمانده را زیر سئوال ببریم. اما آیا حقیقت ناب بهتر از امید کاذب نیست؟
اصلا چه شاهدی هست که در اینجا معجزه ای رخ داده باشد؟
"تاکنون در اینجا 66 معجزه گزارش شده است. حدود 2000 نفر به طرز ناشناخته ای شفا یافته اند. اما باید بگوییم میلیون ها نفر هم بوده اند که به طریقی در اینجا بهبود یافته اند"
بهبود به معنای پزشکی کلمه؟
"بهبود معنوی. یعنی کسانی که مشکل خاصی داشته اند و به این شهر آمده اند و توانسته اند بر مشکل خود غلبه کنند. مردمی که خدا را بازیافته اند. در این شهر زندگی شان دگرگون شده. مردمی که اینجا از رحمت الهی برخوردار شده اند"
گفتید سالانه حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند؟
"خوب، هر سال حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند"
و این قضیه حدود یک قرن یا یک قرن و نیم است که ادامه دارد؟
"بله، بله"
خب، سالانه هشتاد هزار بیمار به اینجا می آیند و از میان آنها تاکنون 66 نفر شفا یافته اند. می بینم متوجه هستید که به چه فکر می کنم.
"بله"
پس در حقیقت طی این سال ها از میلیون ها نفری که برای زیارت آمده اند 66 موردِ به اصطلاح معجزه آسا رخ داده است. از لحاظ آماری، این اصلا شاهد قابل اتکایی  محسوب نمی شود. باید بگویم که بعید می دانم هرگز اینجا پای قطع شدۀ کسی دوباره به طرز معجزه آسایی رشده کرده باشد. شفاهای اینجا از نوعی هستند که در هر حال به شیوه های دیگر هم می توانسته اند بهتر شوند.
مردم به ایمان مثل عصا تکیه می کنند. اما می ترسم آرامشی که ایمان فراهم می کند تظاهری سطحی بیش نباشد. و می خواهم ببینم چگونه توسل به ایمان دینی می تواند به ایده های بسیار خطرناک تری بیانجامد.
ریشۀ همۀ شرها؟
برخی دوست دارند بگویند که ایمان و علم می توانند همزیستی داشته باشند. اما من فکر نمی کنم بتوانند. این دو عمیقاً متضاد هستند. دانش یک نظام پژوهش و شکِ سازنده است که با ابزار پرسشگری، به بررسی شواهد می پردازد و با منطق و استدلال نتیجه گیری می کند. درست برخلاف علم، ایمان قویاً خواهان تعطیل قوای انتقادی است. پیشرفت علم چنین است که ابتدا فرضیه سازی می کند، ایده ها یا مدل هایی مطرح می کند، و بعد می کوشد این فرضیه ها را ابطال کند. پس دانشمندان همواره در حال پرسشگری و شکاکیت هستند. شیوۀ دین این است که در گذر زمان و با یاری قدرتِ نهادهای حامی خود، باورهای آزموده نشده را به حقایق خدشه ناپذیر بدل می کند.
در این مورد بگذارید فرضیۀ مریم مقدس را مثال بزنم. کاتولیک ها قویاً معتقدند که مریم، مادر عیسی، هرگز دچار مرگ فیریکی نشده، بلکه پس از مرگ طبیعی اش، بدن او روانۀ بهشت شده است. البته هیچ شاهدی بر درستی این داستان نیست. حتی انجیل هم در مورد چگونگی مرگ مریم هیچ نمی گوید. این اعتقاد که جسم مریم به آسمان عروج کرده حدود شش قرن پس از دوران عیسی پدید آمد. مانند همۀ افسانه های دیگر دهان به دهان گشت و گسترش یافت، اما سرانجام به یک سنت مستقر بدل گشت. این افسانه در طی قرون و اعصار نقل شد و همۀ راز و رمز سنت این است که هر چه قدمت بیشتری پیدا کند، افراد بیشتری آن را جدی می گیرند. انگار گذر زمان می تواند داستانی را که در ابتدا یک دروغ محض بود، نزد برخی، یک حقیقت بی چون و چرا کند.
تا دهۀ 1950، این سنت چنان استوار شد که دیگر به عنوان یک حقیقت رسمی کلیسا درآمد. مرجعیت (اتوریته) یافت. واتیکان فتوا داد که کاتولیک ها باید به صحت فرضیۀ عروج مریم باکره اعتقاد داشته باشند. آن وقت اگر از پاپ پیونس دوازدهم می پرسیدید که از کجا می داند که این داستان صحت دارد، می گفت باید حرفش را دربست بپذیرید، چون صحت این مطلب از جانب خدا به او الهام شده است.
او کنج عزلت نشسته و فکر کرده. فکر کرده و فکر کرده تا اینکه متقاعد شده که اصولا باید اینطور باشد. بدون اینکه هیچ مبنای منطقی یا الهیاتی برای صحت این داستان وجود داشته باشد.
البته تا وقتی قضیه محدود به معراج مریم باکره باشد، چندان ضرری ندارد. اما در مورد ادعاهای دیگر پاپ، مثلا، اینکه در آفریقای دچار بلای ایدز هم نباید از کاندوم استفاده کرد چه؟. در این مورد قدرت کلیسا که ناشی از سنت، اتوریته و الهام است برای بشریت بهای وحشتناکی دارد. منصفانه نیست که انگشت اتهام را تنها متوجه کاتولیک ها کنیم. همۀ دین ها از این ترفندها دارند. می توان همین پدیده را نزد مسلمانان، امام ها، و فتواهایشان هم دید. اصل قضیه همیشه یکسان است. حکمی توسط مراجع دینی صادر می شود. سپس از طریقِ سلسله مراتب اجتماعی به خانواده ها منتقل می شود و بر کودکان هم تاثیر می گذارد،  و همه اینها بدون اینکه ذره ای شواهد بر درستی شان باشد.
برخلاف علم که رازهای ناگشوده را چالشی برای پاسخگویی می یابد، دین فقط ناشناخته ها را تقدیس می کند. برای انسان های بدوی، ناشناخته ها و رازها آنقدر فراوان بودند که تنها موجودی همان قدر رازآلود و سوپرمن وار می توانست این خلاء را برایشن پر کند.
نیاکان ما در مورد طلوع خورشید چه فکر می کردند؟
به نظرشان خورشید یک ارابۀ آتشین می آمد که خدایی رانندۀ آن بود. خدایی که قربانی می پذیرفت. یک موجود الهی که در نخستین روز آفرنش گفت: نور باشد.
اما پژوهش های علمی این راز را گشوده است. امروزه می دانیم که خورشید یک  راکتور اتمی غول آسا است. یکی از میلیون ها ستاره ای ست که پرتوهای الکترومغناطیسی گرما و نور گسیل می کنند.
 دانشمندان چگونه در مورد جهان و کیهان می دانند؟. مثلا چگونه می دانیم که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد و در مقابل خورشید نیروبخش ذرۀ خُردی بیش نیست.
چگونه می دانیم که این دایناسورها صدها میلیون سال عمر دارند؟
پاسخ این است: شواهد تجربی. صدها و صدها هزار شواهد که همگی با هم همخوانی دارند.
کار علم، آزمون، مقایسه و بررسی این شواهد فراوان است. و به کمک این شواهد، نظریه های قدیمی در مورد امور جهان را روزآمد می کند. خاطره ای را به یاد می آورم که تاثیر بسیار سازنده ای در دوران دانشجویی من داشت. وقتی دانشجویِ دورۀ کارشناسی بودم، استاد مسنی داشتیم که سال هایِ سال مدافع پرشور نظریۀ خاصی بود. و یک روز یک پژوهشگر میهمان آمریکایی آمد و نظریۀ محبوب استاد را تمام و کمال رد کرد. پیرمرد با شتاب جلو رفت؛ دست آن پژوهشگر را فشرد؛ و گفت: همکار عزیزم، از شما متشکرم. من این پانزده سال اخیر در اشتباه بودم. و ما هم آنقدر کف زدیم که دست هایمان سرخ شد. ایده آل علمی این است. کسی که سال های درازی را، عمری را صرف یک نظریه کرده؛ خشنود شد از اینکه به او نشان دادند که در اشتباه بوده؛ و معرفت علمی پیشرفت کرده است.
خوب، دانشمندان شکاک از این همه فسیل چه نتیجه ای می گیرند؟ چگونه ما و همۀ جانداران دیگر، با تمام گوناگونی غریب مان به اینجا رسیده ایم؟
در قرن های گذشته، آدمی هیچ چاره ای نداشت جز اینکه به فرضیه های فراطبیعی متوسل شود. از میان اسطوره های فراوان آفرینش که در سراسر دنیا گفته شده اند، سفر پیدایش داستان خدایِ آفریننده ای را مطرح می کند که همۀ دنیا و جانداران را ظرف تنها شش روز آفریده است. سرانجام، در قرن نوزدهم علم شواهد را کنار هم نهاد و واقعیت را کشف کرد. چارلز داروین به ایدۀ بسیار درخشانی رسید که ایجاد حیات رویِ کرۀ زمین را به روشنی تبیین می کند؛ بدون اینکه هیچ نیازی به فراطبیعت یا خدایان داشته باشد.
برای فهم مسئله ای که داروین با آن مواجه بود خوب است بالا رفتن از کوه را مثال بزنیم. بگذارید نام این کوه را "کوه ناممکن" بگذاریم. فرض کنید در دامنۀ این کوه ساده ترین باکتری هایی باشند که در آغاز حیات بر روی زمین بوده اند و در قلۀ کوه، انسان یا هر اندامۀ زیستی پیچیدۀ دیگری قرار داشته باشند. خب، ما چطور به قلۀ این کوه رسیده ایم؟. اگر صعود ما ناشی از تصادف کور یا آفرینش باشد مثل این است که ما با یک جهش از دیوارۀ راست این کوه صعود کرده باشیم. چنین چیزی اصلا باورکردنی نیست. اما اگر به سمت دیگر "کوه ناممکن" برویم منظرۀ کاملا متفاوتی را می بینیم. اینجا دیگر از آن دیوارۀ نفس گیر خبری نیست. شیب اینجا بسیار ملایم و پله ای است. اینجا پله های فرگشت(تکامل) را می یابیم. تنها کاری که باید بکنیم این است که قدم از قدم برداریم تا به قله برسیم.
کشف بزرگ داروین این بود که فهمید حیات آهسته و پیوسته فرگشت می یابد. حیات در طی بیش از چهار میلیارد سال به طور تدریجی فرگشت یافته است. مجسمه ساز حیات، انتخاب طبیعی بوده، نه یک آفرینندۀ الهی.
به این ترتیب فرگشت که با موتور داروینی انتخاب طبیعی پیش می رود، ما را به قلۀ "کوه ناممکن" می رساند. حیات از نهایت سادگی باستانی به نهایت پیچیدگی می رسد. فرضیۀ آفرینش از ابتدا پا در گل می ماند، چون خود دچار مشکلی می شود که از مشکلی که می خواهد بگشاید دشوارتر است. آن آفریننده را چه کسی آفریده است؟
شاید فراوانی و گونه گونی حیات بر روی زمین، غریب و ناممکن به نظر آید، اما مسلماً این هم بعید و عبث است اگر برای توضیح شگفتی وجود حیات، خدایی اختراع کنیم.
فکر می کردم در طی عمرم شاهد خواهم بود که فرگشت در سراسر جهان پذیرفته شود و به عنوان حقیقتی علمی که شواهد بسیاری مؤید آن است همه جا آموزش داده می شود، اما متأسفانه ایمان دینی اساساً طوری است که شواهد بیشمار و فزایندۀ علمی هم نمی تواند یخ آن را بشکنند. امروز فرگشت در معرض خطر است.
در کمربند انجیل خیز آمریکای میانه، مسیحیان اوانجلیک نبرد خود با علم را از سر گرفته اند. در دنیای امروز دین به یک تجارت آزاد بدل شده است. گروه های رقیب مذهبی نبش هر خیابان دکانی زده اند و بر سر نجات روح مردم و گرفتن پول شان با هم رقابت می کنند. بنیادگرایی مسیحی در میان رأی دهندگانِ تنها ابرقدرت جهان رو به افزایش است، تا جایی که ریاست جمهوری را هم در اردوگاه خود دارد. اگر نظرسنجی ها را باور می کنید، می گویند که 45 درصد آمریکایی ها یعنی حدود 135 میلیون نفر معتقدند که جهان کمتر از ده هزار سال عمر دارد.
این کلیسای "نیولایف" در کلورادو اسپرینگز است. اینجا در دامنۀ کوه های راکی، محافظه کاران مسیحی این عبادتگاه 18 میلیون دلاری را ساخته اند و اسمش را "اورشلیم نو" گذاشته اند. کلیساروهای اوانجلیکی مانند اینها، لابی بسیار قدرتمندی شده اند که نفوذ فراوانی در همۀ امور آمریکا دارند؛ از آموزش علم در مدارس گرفته، تا سیاست خارجی. این محل بسیار خیره کننده است. اینجا فقط یک کلیسا نیست بلکه یک شبکۀ اجتماعی همه کاره است. این مجتمع 12 هزار نفری 1300 برنامۀ سازماندهی شده دارد و همۀ جنبه های زندگی مسیحی را پوشش می دهد: از ازدواج گرفته تا سگ گردانی. این مجتمع عظیم و پر خیر و برکت چندان عنایتی به سنت های الهی ندارد اما سرشار از اتوریتۀ پرنخوت است.
نام کشیش این مجتمع تِد هَگرد است. مرد قدرتمندی که مدیر انجمن ملی اوانجلیست هاست. و "نیو لایف" برای تد، همان واتیکانِ اوانجلیست هاست.
"همگی خوش آمدید دوستان
بگذارید خدمت همۀ دوستان جلو و عقب شما سلام عرض کنم. و به دوستان چپ و راست شما. به شما خوش آمد می گویم که امروز آمدید اینجا برای دیدن ما. اگر بار اول است که اینجا می آیید، برایتان یک پاکت خبری داریم که به شما می دهیم."
متاسفانه، وقتی شروع کردم به صحبت دربارۀ انجیل و حقایق علمی، خوش آمدگویی کشیشهگرد دوامی نیاورد.
"شما خواهید دانست که در مورد برخی مطالب اشتباه می کنید؛ و در مورد مطالبی هم درست می گویید، اما لطفا در طی این فرآیند متفرعن(متکبر) نباشید"
ریشۀ همۀ شر؟
"با هم دعا می کنیم: پدر آسمانی، به نام پروردگارمان عیسی مسیح تو را حمد و ستایش می کنیم. پروردگارا، امروز صبح تو را نیایش می کنیم. اینجا همه چیز با ماست. دعا و شکوه و افتخار داریم. چون بسیار شاکر هستیم از نعمت هایی که"
کلیسای "نیو لایف" در کلورادو نمونۀ بارز محافظه کاری دینی آمریکایی است.
"متشکریم که زندگی ما را متحول کردی... متشکریم پروردگارا"
من اینجا آمده ام تا بفهمم چرا چیزی که به نظرم ایمان غیرعقلانی است چنین کامیاب شده است؟. و چرا علم را زیر ضرب گرفته است؟
"و همه با هم بگویید: آمین"
"به ایالات متحده خوش آمدید"
خیلی متشکرم
کشیش تِد هَگرد خط ارتباطی مستقیمی با خدا دارد،... و با جرج بوش. این جمهوری خواه ثابت قدم مدعی است که هر هفته با رئیس جمهور جلساتی دارد. همین طور تونی بلرو آریل شارون را هم در آغوش گرفته است.
امروز عجب شویی برایمان اجرا کردید. حتما پول قابل توجهی را صرف این برنامه ها می کنید، نه؟
"من می خواهم مردم بتوانند عبادت کنند و لذت ببرند و در محلی باشند که سخنور نزدیک شان باشد. برای همین است که صحنۀ ما گرد است تا مردم نزدیک مان باشند. و بتوانم بهشان نگاه کنم."
اما مسلما کارتان خیلی موثر است. به نظر می رسد همۀ هنرها را با هم به کار می برید. می بخشید، ولی به نظرم رسید که برنامۀ شما مثل رژه های نورنبرگ می ماند.
"من دربارۀ رژه های نورنبرگ چیزی نمی دانم اما به نظرِ خیلی از آمریکایی ها مثل کنسرت های راک است."
"وقتی یک برنامه را تدارک می بینم، جوری عمل نمی کنم که یک عده سفیه بیایند و بگویند: اوه، پدر هَگرد، شما عجب آدم فوق الاده ای هستید هر چی بگید من باور می کنم. من با این شیوه مخالف بوده ام."
"در اینجا که انجیل می فرماید: کسانی که بنا بر علم لدنی ما برگزیده شده اند، منظورش از کسانی، ما هستیم. ما برگزیده شده ایم. ما برای...برای چی برگزیده شده ایم؟ همه با هم جواب دهید"
"بندگی"
"بلند بگویید"
"بندگی"
"اوکی، پس ما برگزیده شده ایم"
هر شخصی نیاز دارد که معنایی برای وجود داشته باشد. این مسأله برای ما مسألۀ مرگ و زندگی است. این مسأله هویت ما را شکل می دهد. خیلی از ما وقتی بزرگ می شویم و به افراد بالغ و مسئولی بدل می شویم می پذیریم که دنیا پیچیده است. می فهمیم که در دنیایی از سایه های ظریفِ تاریک و روشن زندگی می کنیم، نه دنیایِ کاملا سیاه و سفید. نگرانی من این است که این "تازه متولد شده ها" تحریک می شوند که به یقینِ دوران کودکی شان بازگردند. تنها حقیقتی که نیاز دارند، خداست. خدایی که پدر روحانی شان برای آنها تعبیر می کند.
"شما از گناه رها شده اید. فکرش را بکنید"
"همه می دانیم که به اعتقاد ما، انجیل کلام خداست. و امروز من دربارۀ -همسایه ات را مثل خودت دوست بدار- صحبت کردم. لازم نبوده که من شواهدی تولید کنم، شواهد جامعه شناختی یا روانشناختی."
شما یک کتاب مقدس دارید. چطور می توانید بگویید که مردم باید خودشان فکر کنند و بهشان بگویید که هر چه در این کتاب آمده درست است؟
"چون مجبور نیستند باور کنند"
اما من وقتی شواهدی ارائه می دهم، می گویم می توانید آنها را در کتاب های مختلفی بخوانید. این کتاب فلان چیز را توضیح می دهد، آن کتاب بهمان چیز و
"خوب، شاهدی که من می توانم ارائه دهم این است که من یک کتاب دارم که بیش از 1500 سال پیش نوشته شده، دربارۀ موضوع واحدی است و تناقضی هم در آن نیست."
تناقض ندارد؟
"شما نمی توانید دو نفر متخصص به من نشان بدهید که در یک موضوع خاص کار کرده باشند، هم عصر باشند، حوزۀ پژوهشی شان یکی باشد؛ و حرف هایشان با هم تناقض نداشته باشد."
زیبایی علم همین است. ما شواهد فراوانی در دست داریم. شواهد علمی مرتب در حال افزایش هستند و ما مرتب بر پایۀ شواهد جدید نظرات مان را تغییر می دهیم؛ در حالی که شما یک کتاب دارید که می گویید هرگز تغییر نمی کند و چون و چرا بردار نیست. این طوری می گذارید خودشان فکر کنند؟
"دقیقا"
"ما در این جمع تصمیم گرفتیم که با هم به مکان مقدس بریم. درسته یا نه؟"
"درسته"
"درسته! با هم بگید درسته"
"درسته"
"خوب. این هم از رأی گیری"
اما بزرگترین دغدغۀ من این است که اوانجلیست هایی مثل هَگرد به دروغ رسوایی هایی را به خورد پیروان شان می دهند. اوانجلیست ها شواهد علمی را رد می کنند فقط برای اینکه بتوانند از اسطوره های عصر مفرغ دفاع کنند. و البته بعد به قدرت روح القدس نیاز داریم...
"ما اوانجلیست های آمریکا کاملاً مدافع روش های علمی هستیم و فکر می کنیم با گذشت زمان هر چه حقایق بیشتر و بیشتری را کشف کنیم؛ بیشتر و بیشتر می فهمیم که چگونه خدا آسمان و زمین را آفریده است."
روش علمی به روشنی نشان داده که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد. آیا این را می پذیرید؟
"خب، می دانید، شما دیدگاه هایی را می پذیرید که بعضی بخش های جامعۀ علمی درست می دانند اما در واقع، ممکن است نوه های شما به نوار این حرف های شما گوش کنند و به شما بخندند."
می خواهید شرط ببندیم؟
"گاهی برای آدم دشوار است که در مورد گوش یا چشم تحقیق کند و فکر کند که تصادفا به وجود آمده اند"
می بخشید، گفتید تصادفاً؟
"بله"
منظورتان از تصادف چیست؟
"اینکه مثلاً چشم یک جوری خودش را شکل داده باشد"
چه کسی چنین چیزی گفته؟
"خب، بعضی فرگشت گراها می گویند"
حتی یک نفر از فرگشت گراهایی که من دیده ام چنین حرفی نزده اند.
"واقعاً؟"
واقعاً
معلوم است که شما هیچ چیز دربارۀ موضوع فرگشت نمی دانید.
"شاید هم شما کسانی را که من ملاقات کرده ام، ملاقات نکرده اید. ببینید ریچارد شما متوجه نیستید. متوجه نیستید که این رفتار از خود راضی و تفرعن روشنفکرانه باعث شده که کسانی مثل شما با اهل ایمان بدجوری مشکل پیدا کنند.
من به مردم فخر نمی فروشم، "چون خیلی بیشتر از این حرف ها می دانم، اگر شما کتاب هایی را که من خوانده ام خوانده بودید، و اگر دانشمندانی را که من می شناسم شناخته بودید آن وقت شما هم مثل من بزرگوار می شدید"
ببینید جناب، ممکن است شما خیلی چیزها را خوب بدانید، چیزهایی دیگری هم هست که خوب نمی دانید. همین طور که از عمرتان می گذرد، می بینید که در بعضی موارد حق داشته اید، بعضی جاها هم اشتباه کرده اید، اما لطفا در طی این فرآیند مغرور نباشید"
ما تازه از این تجربۀ نسبتاً ناراحت کننده خلاص شده بودیم، وسایل مان را جمع کرده بودیم و آمادۀ رفتن بودیم که ناگهان او با ماشین پیک آپ اش سر رسید و گفت:
"از زمین من بروید بیرون. می گم بندازندتون زندان. میگم فیلم هاتون رو بگیرند"
 بعد حرف عجیبی زد. گفت: "شما گفته اید بچه های من حیوان هستند"
بعدش فهمیدیم منظورش باید حرف های من در مورد فرگشت بوده باشد. او فکر کرده من گفته ام مریدانش حیوان هستند، البته از یک جهت حق دارد. چون همۀ ما انسان ها حیوان هستیم.
رویکرد هَگِرد این است که: بگذارید فرگشت را هم فقط به عنوان یک نظریۀ دیگر در کنار داستان انجیلی آفرینش آموزش دهند. این دیدگاه را "آفرینش هوشمند" هم می نامند. این دیدگاه مدعی است که خدا هم در فرآیند فرگشت دخیل بوده است. این نظریه خیلی معقول می نماید، نه؟
 اما مسلماً چنین رویکردی درست نیست، این دو نظریه همردیف هم نیستند. انبوهی از شواهد تجربی مؤید نظریۀ فرگشت توسط انتخاب طبیعی است
پایان قسمت سوم

۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

شیر و خورشید و عنکبوت هندی


از 6:20 تا 17:35

کار ادیان از اول تا آخر با مغلطه است. کار مستبدین از اول تا آخر با مغلطه است. با مغلطۀ ایجاد ترس زندگی میکند دیکتاتور.
مغلطه ای داریم به زبان لاتین میگوید:
argumentum ad baculum
این baculum عرض میشود که استخوانی است که عضو جنسی بعضی حیوانات هست در واقع، مثل کفتار و سگ و اینها. به اون میگفتند baculum
حالا در واقع در معنی یعنی چماق کشی، یعنی ایجاد تشبث به ترس و وحشت.
 یعنی متشبث شدن به زور
این آخوندها را نگاه کنید، شما فرض کنید که این سپاه پاسداران منحل بشود و این چاقوکشان بسیج نباشد و این هیجده هزارتا چاقوکش دور و بر آقای علی خامنه ای نباشد چه اتفاقی می افتد؟
دو روز این آقا رو زنده نمیزارن یا بقیۀ این آخوندها رو
ارسطو در تعریف پادشاهی یا در تحلیلِ موضوع حکومت می گوید: پادشاه جستجوگر غرور است نه پول، مونارکی به قول معروف یعنی شاهنشاه
شاهنشاه جستجوگر غرور است نه پول و محافظان او شهروندان داوطلب هستند نه مزدوران
اما دیکتاتور در واقع ایده آل هایش پول است و مزدور انتخاب میکنه در اطرافش
شما توجه کنید به همین آقای علی خامنه ای
شما دیدید مثلا بگند که سپاه فلان گاندی را محافظت می کند یا نمیدانم ادارۀ اطلاعات هر روز یکجا بگرده ببینه کسی علیه گاندی حرفی زده ببرنش زندان اوین یا نه، شنیده اید؟
مطلقا نمیشه یک همچین چیزی
چون گاندی در قلب مردم بود، مردمه هند که سهل است در قلب جهانیان بود و هست و خواهد بود، همچین شخصیتی فقط میتواند از هندوستان و از فرهنگ هندو بیاد بیرون. شما از مزرعۀ خرزهره که نمیتوانید هندوانۀ شیرین خوشمزه بدست بیارید که. از زمینۀ تفکرات اسلامی؛ گاندی نمیتونه متولد بشه که. نبوده، نیست، به من نشان بدهید. 
یکی از این سلاطین اسلامی را به من نشون بدید آقا، نشون بدید ببینم، این کی بوده که ما نمیشناسیم.
بهترینِ اینها یک عبدالرحمانی بوده است که در کوردوبا یا قرطبه(قدیمها عربها ترجمه میکردند) عادلترین، حالا روزگاری که اینها گریخته بودند و رفته بودند اسپانیا و اونجا رو گرفته بودند و اینها، گفت وقتیکه مهمان می آمد تودرتو کاخی داشت، هنوز آثارشون هم هست، اونجا این نشسته بود کنار آتش روی گلیمی، یک شمشیری هم گذاشته بود توی آتش و وقتی پرده را میزدند میگفتند که: "اینک رهبر"
بعد این شمیر رو میکشید و میگفت: وظیفۀ من این است که اسلام رو گسترش بدم با ضرب این شمشیر.
این عبدالرحمان یکی از مشاهیر پادشاهان مسلمان در اسپانیا، این که دیگه خیلی خوبه بوده!.
این آقای خمینی یک ملای میان مایۀ بی سوادِ در واقع اهل خمین بود، حجت الاسلام بهش میگفتند و اینها، بعد آرام آرام یک آیت الله قلابی هم اون شریعتمداری درست کرد و فلان، و این مطالب رو خیلی شنیدید، تا زمانی که زور نداشت مثل بدبختها با یک مکری آنچنان راه میرفت که انگاری داره میمیره. همچین که به قدرت رسید چماق رو برداشت و "تو دهنِ این دولت میزنم، فلان، بکشید دشمنانِ اسلام را"
....
بلکه مخالفِ با تمدنِ به اصطلاحِ اونها میدونن، البته اون تمدنی که اونها میگن مثل تمدن شاه هست دیگر، دروازۀ تمدن او،
این مقدرات را دست اینها نَدَند. ملت ما مقدراتشون را دست این اشخاصی که به اصطلاح خودشون روشنفکر، نه هر روشنفکری، روشنفکرها بسیاری شون خوبند، اونهایی که علاقه ای به اسلام ندارند، اینها هم از گفتار و اعمال سابقشون معلوم میشه که اینها چی اند. در تمامه این مدتی که همۀ این ملت فریاد میکردند جمهوری اسلامی، این بیچاره ها برای تقیه هم یکدفعه نگفتند ج.ا. اینها از اسم اسلام همچی میترسند که شیطان از بسم الله. میترسند دیگه. و حق هم دارند بترسند برای اینکه اسلام جلوی شهوات را میگیره. اسلام نمیزارد که لخت برند توی این دریاها شنا کنند، پوستشون رو میکند. با زنها لخت برن اونجا، بعد زنها لخت بِیان تو شهرها مثل کارهایی که زمان طاقوت میشد، همچین کاری اگر بِشَد پوستشون رو مردم میکنند. مسلمانند مردم نمیزارند زنها و مردها با هم داخل هم بشند و توی دریا بریزند و به جانِ هم بیوفتند. تمدن اینها این است. اینها از تمدن این رو میخوان، اینها از آزادی این رو میخوان. آزادی غربی میخوان، این است. امروز اگر یک همچین چیزی بشد اینها را ما خواهیم ترتیبشان را معین کرد. و دولت هم معین کرد البته، طوریکه وزیر کشور گفتند که ما جلویش را گرفتیم. اگه نگیرن مردم میگیرن، مگه مازندارنی ها میزارن یا رشتی ها میزارن که  باز کنار دریاشون مثل اونوقت باشد. مگه بندرِ پهلوی ها مردند که زن و مرد با هم در یک دریا برند و مشغول عیش و عشرت بشند، مگه میزارند اینها را. تمدن های اینها این است و آزادی که اونها میخواند همین است، این جور آزادی را، برند قمار بکنند و با هم لخت بشند و با هم جفت بشند، این آزادی. آزادی در حدود قانون است. اسلام از فسادها جلو گرفتَه و همۀ آزادی ها را که مادون فساد باشه داده. اینی که جلو گرفته، فسادهاست که جلوشو گرفته. و ما تا زنده هستیم نمیزاریم.
پر مغلطه بود
میگوید: مگر بندر پهلوی ها میزارند آقا
این، شما از کجا میدونید که بندر پهلوی ها نمیزارند یا نمیخواند که مردم آزاد باشند برند در دریا. "مگر بندر پهلوی ها میزارند" یعنی ای بندر پهلوی ها من دیکتاتور این ممکلت هستم، نکنه بزارید این اتفاق بیوفته، این معنی اش این نیست، این سخن ها را باید ترجمه کرد. و برای سرکوب مردم بهانه میتراشد. "آزادی یعنی قمار کنید، عیش و عیشرت کنید، نمیدانم چه بکنید"
خُب هر کسی میخواد قمار کنه بره قمار کنه، به تو چه مرد حسابی ریشو؟. هر کسی پول خودشه میخواد بره قمار کنه. یکجایی باید باشه که، مردم[ی] هم [که] بخواهند قمار هم بکنند. این در واقع مغلطۀ جزء به کل هست دیگه. یعنی داره آزادی رو طوری معنی میکنه که همۀ آزادی یعنی که "لخت بشی بری قمار کنی، نَمیشَه" به قول خودش. میگه نَمیشَه.
یکجایی می گوید که "خراب کنید یا پاک کنید این شیر و خورشید ملعون را"، خب شیر و خورشید ملعون را
این "شیر و خورشید ملعون را" در واقع مغلطۀ مصادره به مطلوب هست، چرا؟
چون هیچ کسی در کشور ایران شیر و خورشید را لعنت نکرد. شیر و خورشید یکی از زیباترین نشانه های پرچم همۀ دنیا است. هیچ ایرانی شیر و خورشید رو ملعون ندانست و لعنت نکرد، این میگوید "بردارید این شیر و خورشید ملعون را"، یعنی شیر و خورشیدی که از نظر من ملعون است و معنی دیگر حرفش این هست که، "من گردن کلفت اینجا هستم"، با زبان تهدید صحبت میکرد همون argumentum ad baculum، یعنی هر کسی که بگوید شیر و خورشید ملعون نیست با من دشمن است و من اینجا دارم تهدید میکنم پوست از کله اش میکنم، "شیر و خورشید ملعون". "بیاورید اون نمیدانم عنکبوت هندی را بجای شیر و خورشید"

۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

برده داری در اسلام از زبان آخوند درنده و پاسخ بهرام مشیری



از 14:23 به بعد

خوشبختانه زبانِ پارسی است، اندکی باید دقت کنید چون لهجه خب تفاوت میکند، بفرماید:

آخوند:
الذين كفروا فضرب الرقاب
وقتیکه با کافِر ملاقات ات حاصل شد
فضرب الرقاب
چی در کار است؟
بزنین در گردن، گردنشان
حتى إذا أثخنتموهم
تا که بُکشین. کثرتِ خونریزی بکنین.
فشدوا الوثاق
محکم کنید قَید و چِک و زولانه(1) را که نَگریزَن، اسیر شَن.
کفاری که خود [را] بَه نامِ دانشمندانِ مُبَصّر و مُفَکّر انتخاب میکنن، عنوان میکنن، اونها میگن:
"اسلام بعضی نواقص به خود داره"
نعوذ باالله
"منجمله نظامِ برده داری"
"نظامِ برده داری میگَه در اسلام نقص است چَرا؟ از انسان، غلام، کنیز ساختن"
"و این غلام و کنیز هم مانند مواشی(2) در بازار فروختن"
"دهها دُست تبدیل میشه و این کنیز که دهها دست تبدیل میشه، دهها نفر جماع میکنَه بعد از یک استبراء،(که یَک حَیض استبراء دارَه)، پس این یک نوع ظلم است"
نعوذ بالله
"سلبِ آزادیِ انسانیت است، سلبِ آزادی مفکورۀ انسان و الحاق انسانیت به مواشی و بهمیّت(3) است فلهذا این نقصِ اسلام است که نظامِ برده داری و کنیز داری را در جهانِ اسلام عرضه کردَه به عنوانِ یک جزءِ دین تقدیم کرده".
غلامانِ حلقه به گوشِ اروپاییان و اَمریکاییان اینها میگن: "که در عصر امروز نیست، در عصر امروز نیستش، پس نیست، خود را خلاص کن.در عصر امروز غلام و کنیز نیست". درحالیکه این جرعه خوران دشمن، این حلقه به گوش ها نمیدانند که دین تا روز قیامت کامل است. اینها بیچاره ها در اثر جرعۀ دشمن اینها خودش یهود شُدَه. خودش یهود شده؛ حکمِ خدا را تغییر میدَه. خداوندِ متعال خودش رحم کُنَه به این فتواها. قطعنا در دِماغِت بگید که نظامِ برده داری تا قیامت ختم نمیشَه.
بعضی ها میگن غلامِش چیست، کنیز اش چیست؟
هرگاه مجاهدین با دنیایِ کفر و الحاد بِرَزمَند، ساحِه[ساحت] را تسلط کنن، بعد تمومه دار و نداره کافر غنمیتِ اینهاست از سوزن شروع تا زن و فرزند و تمامه زندگی غنمیتِ است. غنمیت که شد پس بچه ها و هم مردانه غلام میشوند، زنانَه چی میشَه؟ کنیز، تقسیم میشه بینِ مجاهدین.
مال و دارایی و زمین و جایدات[خانه] برای چی میشَه؟ تقسیم میشه
تا روزِ قیامت در اثر جنگ مجاهد با کفر و الحاد هرآنچه از کافر به دستِ مجاهد می افتد نامش غنیمت است، مال منقول و غیرمنقول تقسیم میشه و انسانی که بدستشان آمده، اسیر شده زنده؛ اونها غلام و کنیز میشه.
غلامش ایسَ استخدام[هر گونه استفاده]
چه معنی در خدمتها استخدام کُنه؟
عملِ جنسی ممنوع است، اما کنیزاش چیست؟
بدونِ نکاح به مولای خود حقِ لازمش هست، مشروع هست که جماع میکنه. هرگاه در بازار بفروشَه به کسایِه دیگری ده دست که در ده سال تبدیل شود فقط اون هم یک حیض استبراء میشَه که حمل نداشته باشه، پس دوباره چی میشَه،  بگو؟، او با او جماع میکنه، بی نکاح، بی نکاح. خودش هم، یک کنیز شدن خودش یک نوعی مشروعیت است.
قرانِ کریم در جزءِ هشتم چی میگه؟ میگه که، در جزءِ هیجدهم
نی مگر کسایی که به زن و کنیز جماع می کنند ملامت نیستند، درست است نی؟ به زن و کنیز، به زن و نکاح و کنیز، مُلکِ یمین(4) می گورَه
تا که حکومتِ عیسی علیه السلام نیاید، تا اونوقت جهاد ادامه داره، تازمانیکه در سرزمین هیچ دین نماند جز از دینِ کی؟ اسلام عزیز. کفر یکسره دامن اش چیده شود...

بهرام مشیری:
خُب شنیدید سخنانِ این آخوند رو که از قرآن نقل قول میکرد و
بارها خدمتِ شما عرض کردم در تمامِ قرآنِ شریف، قرآنِ مجید یکبار هم کلمۀ کار به کار نرفته. کاری نبود که بکنن.
و تمامه این مجاهدینِ اسلام از روزِ اول مفت خوردند و اموالِ مسروقه خوردند و به زنانِ مردم تجاوز کردند از اولین نفر تا آخرین نفر.
به صراحت میگوید این ملا که: "از حالا تا روزِ قیامت هرچه کفار دارد مالِ مُجاهدین است".
مجاهدین کی اَند؟
یک آدمِ بی عقلِ ریش دَبّه ای که عرض میکنم که راه افتاده، نه عقل داره، نه حس داره، نه شرافت داره، نه انسانیت سرش میشه، این قرآن اش زیر بغلشه، به حکمِ همین قرآن میخواد دنیا رو خراب کنه، همه اش را برای خودش بَر داره. وقتی هم که مرُد میره به بهشت. یک همچین آدمه جهنمی که زنِ مردم برایش حلاله و اموالِ ملتی به زحمت و رنج بدست آمده باید بر داره بخوره فقط چون مسلمونه؛ این به بهشت هم میره تازه!. اینها رو که دیگه من نگفتم که بابا.
این آخوند حتما از پنج-شش سالگی رفته مدرسۀ دینی، کارش هم بلده، چون هر چی گفت خیلی دقیق گفت، درست گفت. حالا ببینید دنیا دستِ اینها بیفته چه دنیایی خواهد شد.
آخوندها هم به مردمه ایران اینطور نگاه میکنند. فکر نکنین نگاه شون فرق میکنه. اینها غنیمت گرفتن. اینها مملکتِ ایران رو غنیمت گرفته ان. همه چیزِ این سرزمین برای اینها حلاله، چرا؟. چون کفار بودیم دیگه ما.
"حکومتِ کفار بوده. تمامه این پادشاهانی که بر ایران حکومت کردن اینها حقّ علی پسرِ ابوطالب رو خورده بودن".
 حالا من نمیدونم پسر ابوطالب در ایران چه حقی داشته من این رو نفهمیدم. یک پالونی داشت، یک جوالی داشت این علی که روی اون جوال میخوابید و تو همون جا هم به خر اش، خر که نداشت، یک قاطری هم برایش نمیدونم سلطانِ مصر فرستاده بود که رسول داده بود به این، رو اونجا هم میخوابید. این مالکیت اش بوده، که البته خُب بعد وضع اش خیلی بهتر شد. وقتی اموالِ ایرانیان رفتن به ایشون پول میدادن، ماهانه پولِ خوبی میگرفت. ولی مالک سرزمین ایران نیست والله!
اگه نگاه کنید این آخوندها از روز اول بزرگترین توهین رو به ملتِ ایران شروع کرد.
قدم نخستین چه بود؟
"پــــــــــــــــــــــاره کنید این پرچمه شیر و خورشید ملعون را"
خُب ملتی که بیایند، و ملت ساکت شدند. ملتی که بشود به پرچم اش توهین کرد همه کار، همه بلایی میشود به روز اش آورد. آخوند این را فهمید.
ابتدا جراتِ نمیکرد. مثلِ سگ میترسید.
اول ترس اش از ارتش بود. ارتش بزرگی بود ارتش شاهنشاهی. وقتی دید که ارتشبد هاش اومدن زانو زدن اونجا دستِ این رو بوسیدن،(یک آخوند بیسواد، یک آخوندی که اوهام اش از هیتلر وحشتناک تر بود) تسلیم کردن، خُب دیگه تسلیم شدن، ارتش را تحویل دادن، خُب دیگه داستان چه موند؟ دیگه هیچی دیگه. شروع کردن به توهین.
" این استخوان های پوسیدَه"
بولدوزر هم فرستادن این باقیماندۀ تخت جمشید رو خراب کنن که هیچ چی نماند در واقع. هیچ چیزی از نشانه های مدنیت ایران زمین در این هزاره ها برجای نماند به جهتِ اینکه همه اینها را آثارِ بغی و عناد و کفر میدونند. ملت رو هم به غنیمت گرفتن. امروزِ مردمِ ایران در زندان هستند. ایران یک زندانی است به وسعتِ 1/648/195 کیلومتر مربع، تعدادِ زندانیان حدودِ 80 میلیون. زندانی که حقی نداره به چیزی. این قانونِ اساسی شون هم مثلِ اساسنامه و مرامنامۀ زندان میمونه.

1-زولانه . [ زَ / زُو ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی زاولانه است و آن آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند و بر پای ستوران نیز کنند و به ترکی «بخاو» گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). همان زاولانه که بر پای مجرمان نهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زاولانه و زورانه شود.
دماغ . [ دِ ] (ع اِ) مغز سر
2-مواشی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماشیة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ ماشیة که به معنی ستور بسیار راه رونده است و اطلاق این لفظ بر مطلق چهارپایان بارکش نمایند.
3-بهمیّت:
از نفس امّاره جز آثار حیوانیّت و بهمیّت سر نمی زند.
 4-ملک یمین (به عربی: مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ) به کنیز یا برده زن گفته می شد. در اصطلاح قرآن کریم ملک یمین به معنای آنچه مالک آنید یا کنیزی که از آن شماست یا برده زن است.
از نظر قرآن و با توجه به آیه های ذکر شده هر نوع استمتاع از ملک یمین جایز است.

پدر و پسر




وقتی شما می گویید که اون استبدادی که 3400 نفر از مخالفانِ خود رو کشت بسیــــار بهتر است از استبدادی که ده هزار نفر و چهل هزار نفر را کشته است؛ بنده متوجه هستم شاید شما در بابِ آزادی سرگردان هستی
بنده گمانم این است که اگر یک حکومتی آمد یک نفر را کشت، درست به همان اندازۀ حکومتی که صد هزار نفر را کشته در واقع بیعدالتی کرده، فرقی نمیکند.
این است که شما اگر جستجوگر این هستید که حکومتی که کمتر می کشد؛ خوب است، پیدا است که در بابِ آزادی ما دچارِ سرگردانی هستیم واقعا.
علت اینکه ما صد و بیست-سی سال است هست که کشته می شویم و کتک میخوریم و تحقیر می شویم و فراری هستیم و نمیدانم 4-5 میلیون امروز فراری هستند و تشکیلات ما به این وضع هست و به یک ثباتی نمی رسیم، به یک آرامشی نمی رسیم به جهت این است که اون گروهی از ما که حقیقتا معنی آزادی را فهمیده اند و همواره جان میکنند و شکنجه می شوند و در زندان ها هستند و اینها؛ تعدادشان کمتر است خب از گروهی که دوستدار آزادی نیستند، اگر چنین می بود چنین نبود. یعنی اگر صد درصد مردم ایران دوستدار آزادی بودند خب همون آزادی صد سال پیش آمده بود و اینهمه دردسر و گرفتاری و بدبختی نمی بود.
این مطالبی است که ما بایستی خودمان با خودمان حل کنیم. هر کسی هم از منظر تجارب خودش و آگاهی هاش و آرزوهاش صحبت میکنه. این است که بعضی هموطنان زنگ زدن
و یک اصلاحی هم رایج کردن، پدر و پسر
"آقا شما با این پدر و پسر نمیدانم چه حساب خُرده ای دارید؟"
عزیز من، موضوع پدر و پسر نیست.
اصلا توجه نداری، شما اصلا توجه ندارید، در باغ ممکن است بعضی از ما نباشیم که قضیه سر پدر و پسر نیست. خب پدر و پسر که بودند که
یک پدری بود ناصرالدین شاه، یک پسری داشت مظفرالدین شاه
یک پدری بود مظفرالدین شاه، یک پسری بود محمدعلی شاه
خب اینها بودند
این مردم بیچاره به جان آمدن از 2500 سال عملکردهای پدر و پسر
بعد از 2500 سال حاصل مملکت این بود که 7-8 میلیون ما جان بدر برده بودیم از دست همین خرابکاری این رهبران ایران که یکی اش میشد سلطان محمد خوارزم شاه، مست میکرد میگفت: فرستادگان مغول را بکشید.
مردم ایران که بیچاره نمیخواستند فرستاده گان مغول را بکشند، مردم نیشابور و مرو و طالقان و آذربایجان و ری و اینها خبر نداشتند که چه میگذرد که
یک مردی به نام پادشاه ایران مست کرده بود، دستور داده بود به نوکرش که سر اینها را ببر و اینها، کشته بود، اون بلا رو به روی مملکت [آورد].
این انزجار از حکومت فردی باعث پیدایش این انقلاب مشروطه شد و متاسفم، شخص من بسیار متاسفم که این قانون مشروطه و این در واقع حکومت پادشاهی سرنگون شد. بسیار من حس بدی دارم نسبت به سرنگون شدن اون قانون. و اون قانون رو خمینی سرنگون نکرد، اون قانون رو استبدادهای گذشته سرنگون کردن.
بنابراین ما آنچه جستجوگر اون بایستی باشیم آه و فغان برای استبدادهای گذشته نیست، آرزو برای آزادی آینده بایستی باشد هموطن گرامی.
اگر سخن تاریخ است، اگر که عرض کنم که مباحث گذشته هست، ما به عنوان ملتی که در فراز و فرودها تجارب دردناک بسیار کرده ایم بایستی بدانیم چه چیزی خوب است چه چیزی بد هست. ارزش تاریخ در عبرت و حکمتِ آن است، ما بیاموزیم، اعمالِ خوب را تکرار کنیم و اعمال بد را تکرار نکنیم. تجاربی که ما را به چاه انداخت و انداخته است دوباره به کار نبریم  و بزرگترین تجربه ای که ما بدست آوردیم این است که استبداد کار نمی کند. حالا ما هِی آه بکشیم که
"عجب استبدادی بود، آقا چه جای خوبی، چه رستوران های خوشگلی بودن"، نمیدانم "چه تِریاهای خوشگلی بود" و فلان و این حرفها
اینها عرض شود که راه به جایی نمی برند، اینها سخنان بیهوده هست و حتما عیوب بسیار بوده است در آن سیستم و رژیم که سقوط کرده. وقتی رژیمی سقوط کرد، سقوط کرد، و مردم ایران ساقطش کرد.
دستاورد مادی ارزشی نداره هموطن، تونل کندن و نمیدونم رستوران ساختن و خیابون کشی کردن که اینها چیزی نیست که عزیزان که
روزمره در جهان تونل دارند میسازن، کجاست احترامه به مردم، کجاست قانونمندی، کجاست آزادی، کجا هستند نویسندگان، کجا هستن روزنامه نگاران، کجاست برخورد عقاید، کجاست مجلس ملی؟
جستجوگر اینها بایستی باشید، نه اینکه اون پدر و پسر نمیدونم چه کردند
اون پدر و پسر انقلاب مشروطه که 120 هزار کشته فقط در آذربایجان داشته، (نه اینکه مردم رو انقلابیون بکشند، نه. اون در واقع خلاءی که پس از سقوط قاجارها شد یاغیان دست از آستین برآورده بودن، جنگ بین الملل اول هم بود و اینها) [را پایمال کردند]
این؛ بایستی احترامی به این گذاشته میشد،
قرار شده بود که هیچ پدر و پسری کار نکنن
مشکل ما اینجاست، در مغالطه ای که بکار می برید
"اگر اون پدر اینکار رو کرده بود، اون کار رو نکرده بود چنین میشد. اگر این پسر این کار رو کرده بود"
اصلا این سوال از بنیاد غلطه،
اصلا نمی بایستی این پدر و پسر کاری میکردند، اصلا سوال اینجاست
پدر و پسر محترم بایستی در کاخ هایشان می نشستند، احترام به قانون میزاشتن، احترام به مردم میزاشتن، مجلس ملی
مردم ایران عرضۀ جاده کشی رو داشتن، پولش هم از نفت  داشتن میگرفتن، هنوز هم دارن پول نفت [رو میگیرن]
اینجاست که ما نمیرسیم به اون درکِ متقابل که من چی میگم و شما چی میفرمائید.
آخه ما اطلاعات رو از کجا بدست می آوریم؟
اطلاعات رو سر دیگ قرمه سبزی و نمیدونم مجلس مهمانی و رقص و اینها بدست نمیاد که. اطلاعات از کتابه. اطلاعات رو ما از عَلَم میگیریم، اطلاعات رو ما از ارتشبد جم میگیریم، اطلاعات رو ما از نمیدانم رجالِ بزرگ اون مملکت مستوفی میگیریم، استاد فروزانفر میگیریم، اطلاعات رو ما از علی دشتی میگیریم.
این مرد، علی دشتی در کودتاهه 1299 طرفدار کودتا بوده، از نزدیکانه، در واقع از دوستان و محبان رضاشاه بوده، از دوستان و محبان پسر رضاشاه، محمدرضاشاه بوده. این یک کتاب نوشته، "علل سقوط". خب بخوانید حداقل یک چیزی یاد بگیرید حداقل، دیگه وقت اش شده دیگه. دشتی، هرجاش رو که باز میکنید حکمت و عبرت هست. 
خب میگوید که: و همه چیز را مصنوعی ساختن باعث حیرت و تعجب بود در صورتیکه تعجب ندارد، اصل قضیه چیزی دیگری است. شاه نمیخواست تنها شاه باشد، آن هم شاهِ یک حکومت مشروطه. بلکه میخواست هم شاه باشد، هم نخست وزیر، هم انتخابات مجلس را مطابق میل و سلیقه انجام دهد و آن مجلس چون یکی از وزارتخانه ها دستگاهی باشد که میل و سیاست و اوامر او را اجرا کند و هم احزاب مطیعِ محض و سرسپردۀ او باشند. به همین دلیل از مقام سلطنت و همۀ لوازم آن برای تحقق ؟ سوء استفاده میکرد. و هزاران نکتۀ دیگر که مرحوم دشتی در 92 سالگی در چند ماه قبل اش مرگش برداشته این کتاب رو انشاء کرده به دکتر ماحوزی که خواهر زادۀ او است.
"عوامل سقوط"، علی دشتی
هفتاد سال این مرد توی دربار بوده و نمیدانم نماینده در فرانسه بوده و توی کابینۀ قوام بوده و در ماجرای وثوق الدوله، مقالاتش، زخم قلمش به انگلیس ها هم رسیده بوده و گفتند او را زندان بکنند و خیلی جریانات دیگه، یکی از سیاسی ترین آدمهای دنیای ما آقای علی دشتی است.
"عوامل سقوط"، بفرمائید بخونید که این جمهوری اسلامی میوۀ اون استبداد هست یا نیست.
دستاوردهای مادی معیار ارزش یک مملکت نیست. اون مملکتی مملکت هست که دارای رجال سیاسی باشد، احزاب سیاسی باشد، روزنامه ها باشد، مثل هندوستان. هندوستان محترم هست، امروز جمهوری اسلامی محترم نیست.
اگر شما نیک نظر کنید به این دستاوردهای مادی که شما می فرمایئد این آخوندها که خیلی دستاوردهای مادی داشتند، خیلی بیشتر از اونها داشتند که
فشنگ میخریدن نمیدونم دونه ای 10$،12$
یک سرتیپ آمریکایی می آمد نمیدانم بزرگانِ مملکت ما رو می انداخت بیرون
الان تمامه جهان التماس آخوندها را میکنن، "آقا بمب اتم، خواهش میکنیم هر چی میخواهین به شما میدیم بمب اتم نسازین"
یعنی اینها حاضرند به اونها باج بدهند که اونها دست از سر اینها بردارند.
تمامه راه ها را ساختن، تمامه
ما یک دِه، شش دِه داشتیم به نامِ شش دِهِ عربستان میگفتن(حالا نمیدونم عرب اش از کجا آمده بود)
هیچکی نپرسیده بود از روزگار هوخشتره که اینها هم آدم اند، اینجا دارند زندگی میکنن، مردمانِ خوب، مردمانِ روشن، مردمان دانایی بودند همین مردمه این شش دِه
آخوندها آمدند چاهِ عمیق زدند، لوله کشی آب، برق، آسفالت، همه اتومبیل. تراموای تهران، چندین کارخانه سیمان، کارخانه های اتومبیل سازی، درآمد از 1200$ شده است 12000$
اینها پشیزی ارزش نداره در مقابل یک سیلی که به یک جوان بزنن
جستجوگر چه هستیم ما واقعا؟

۱۳۹۵ مهر ۱۸, یکشنبه

تحلیلی بر اینکه چرا طرفداران استبداد سابق اینقدر فحاشی میکنند؟+نمونه



بیننده: درود
مدیر تلویزیون: درود بر شما عزیزم
درود بر شما. من یک سوال البته داشتم.
شما اول سوالِ من رو پاسخ بِدین، بعد از من سوال بکنین. آیا این تلویزیون رو دوست دارین؟
بله
خُب پس سوالتون رو مطرح کنید.
ولی انتقاده، اجازه دارم انتقاد کنم؟
چرا که نه، انتقادتون بجا باشه با جان و دِل میخرم.
خُب، من برنامۀ شما رو دوست دارم و میدونم شما بسیار انسانِ صادقی هستید، خُب، ولی چیزی که من رو الان بازی، یعنی اذیت داره میکنه، میبینم شما اینقدر دارید تلاش میکنید و متاسفانه اینی که الان میخواهم بگم انتقاده، ما از یک کسی داریم طرفداری میکنیم که خودش نمیخواد بیاد جلو هیچ تلاشی بکنه،جناب.
مدیر تلویزیون: شما تو چه، ببینید، انتقاد!، شما تو چه موقعیتی هستین که از طرفِ کسِ دیگری که منظورتون شاهزاده رضاپهلوی است [صحبت می کنید و میگید] نمیخواد بیاد، شما اصلا تو این کریدر نیستین که بخواین نظر بدین[تماس را قطع میکند]. مُسلّم این انتقادِ شما بسیار مغرضانه است، به هیچ عنوان هم بهت اجازه نمیدم. شما سگِ کی باشین که بخواین ایراد بگیرین. ایشون پدرش رو آواره کردین، خودش رو آواره کردین، با تمامه وجودش سی و هفت ساله، با تمامه مشکلاتی که برایش بوده؛ در صحنۀ سیاسی بوده، هر کس دیگه بود میگفت آقایون شما چه به روزِ خانواده و پدر و پدربزرگِ من آوردین، حالا شما اومدی اظهار نظر میکنید؟، شما غلطِ زیادی میکنید.
مدیر تلویزیون:به شما گوش می کنیم،
شنوندۀ دیگر: الو
بهتون درود میگم، صحبت کنید لطفا
الو درود بر شما
درود بر شما عزیزم
من مسعود هستم از کانادا با شما
مسعود جان درود بهت، گوش میکنم، صحبت کنید
آقا خودتون رو ناراحت نکنید
 من یک سربازم[سلاح اش هم فحشه]، و به همرزمِ من، به اون کسی که فرماندۀ ما میتونه باشه و شاهزاده رضاپهلوی است عاشقش هستیم، عاشقِ ایرانیم و عاشقِ هویت مون هستیم، و نمادِ سامانۀ پادشاهی است، کسی بخواد خط رو عوض بکنه من با قدرت جلویش می ایستم.
بله آقای آرین، اینها دوست دارن که شما رو عصبی کنند.
نه عزیزِ من، من سربازم، به این سادگی ها هم عصبانی نمیشم[اگر عصبانی میشد معلوم نبود چه میگفت (:]. من از این گنده ترش نتونسته من رو عصبانی بکنه. من با همۀ [کسانی] که با رژیم کار می کنند و یا بخوان این تلویزون رو نمیتونند تو مسیر ببرند باهاشون میجنگم.

کاربر A
 به این راحتی عصبی نشو شاید اونها همین رو بخواهند در این دوره شما هم با انها بازی کن

کاربر B
اصلا هم عصبی نیستم و بسیار هم از نتیجه کارم[فحاشی] راضیم و به نتیجه ای که می خواستم رسیدم. من به راهم ادامه میدم و هر جا به گردن کلفتی برخوردم خودم تنبیهش می کنم.


از 1:00:50
بهرام مشیری:
اما ما نمیتوانیم بیاییم و بگوییم بستنِ روزنامه نگار بر سرِ چهارراه، به میخ کشیدنِ روزنامه نگار و مشت به دهانِ روزنامه نگار کوفتن و دندانهای او را در دهانش ریختن و بزرگانِ مملکت رو به قتل آوردن و اموالِ اینها را گرفتن و قانونِ اساسی یه محترم و مقدسِ ملت رو یکسره زیرپا گذاشتن چیزه خوبی بوده، به جهتِ اینکه شاه عباس هم مستبد بود!
و بعد، عزیزم ببینید، مردم رو از صحنۀ سیاست بیرون کردن، مردم رو یکسره از، مردمه ما به وجهِ عجیبی energized شده بودند، حتی میرزادۀ عشقی می گوید: رَوّاس ها یعنی کله پزها هم آمده بودند صیانت میکردند از این قانونِ مملکت.
خُب بالاخره یک نیروی نظامی آمده ملت رو سرکوب کرده، زمینه های دموکراسی هم آنقدر قوی نبوده مثلِ انگلستان که مردم بیایند و دفاع بکنند.
این است که این دو استبداد در واقع قانونِ اساسی رو در واقع نادیده گرفته. حالا اون دورۀ اولش رو ما با هزار و یک ماله کشی یک توجیهاتی برایش داریم، اما این دورۀ استبداد دوم، مردمه تحصیلکردۀ ایران، اینهمه ارتباطات بین المللی، گسترشِ دانشگاهها، اینهمه دانشجویان خارج کشور تحصیل کنند و برگردند، و شما، هیچکس در این مملکت هیچ اختیاری نداشت، هیچ روزنامه ای نداشت، هیچ نهادِ سیاسی، آقا بستنِ احزابِ سیاسی آخه به چه دلیل؟، مملکت را به این درجه از انحطاط سیاسی بردن و یکنفر خود رو درواقع بجای سی میلیون نفر نشاندن، و کسی جرات نداشت یک کوچکترین کلمه ای-چیزی [بگوید]، این ضرورت نداشت عزیزم، این هیچ توجیهی ندارد، و این قانونِ اساسی یه محترم رو بی آبرو کردن، اینها، این نمی شد. نهاد، بنیادهای مشروطه، هیچکدام نبودند، احزابِ سیاسی مطلقا وجود نداشت، اگر دو سه حزبِ سیاسی نیرومند وجود داشت،   
علتِ اینکه بچه های سیاسی ما که از قدیم مونده اند اونقدر عصبانی هستند و اغلب بدونِ اخلاق هستند و خود رو مرکزِ جهانِ هستی میدانند و شما یک صحبتِ بینِ اخیار با اینها نمی توانید بکنید، بلافاصله تبدیل میشود به مشاجره بینِ اشرار، به جهتِ این [است] که تعلیم و تربیتِ سیاسی نداشت ملتِ ایران در آن روزگار، اصلا قابلِ دفاع نیست، مطلقا قابلِ دفاع نیست، حالا دو تا جاده اینجا، دو تا جاده اونجا [کشیدن].....


از 37:00
این بازمانده های شعبانِ جعفری، بابا شعبون که آدمه خوبی بود، والله شعبونُ من یکبار دیدم بسیار مردِ مودبی بود، شاید مصطفی زاغی و حسینِ رمضان یخی و اینها، صبح تا شب دارند فحاشی میکنند.
 خُب آدم به اینها باید چه جوابی داد؟، به لمپن و لات؟
اینها در واقع همونهایی هستند که اگر فرض کنیم رژیمه گذشته تکرار بشه اینها میشند چاقوکشها و ساواکی ها. اینها که در کشورِ آزادِ آمریکا، دویست سال دموکراسی، (اینهمه روزنامه و تلویزیون نقدِ پرزیدنت، نقدِ گذشته، نقدِ خدا و آسمونها و زمین میکنند)، اینطور سخن میگند، اینها ببینید اگه یک کاره ای بشند، ببینید اینها چه کار خواهند کرد.
سرِ هر چهارراهی مردم رو اینها به دار میکشند. اینها خیلی خطرناکند، باید مواظبشون بود. این طرفداران استبدادِ سابق بی اندازه خطرناکند، اینها از ملاها بدتر اند، بسیار اینها آدمهای بی عقلی هستند، واقعا لمپن اند، شاگردهای حسین رمضون یخی. دو کلمه هم یاد نگرفته اند آقا، نه راحب به تاریخ مملکت، نه راجب به جغرافی این مملکت، نه راجب به سیاستِ مملکت. آقا اینهمه مبارزاتِ سیاسی [هست] از زمانِ عباس میرزا، هیچی نمیدانند، چون لازم ندارند بدانند. اون رئیس کل شون میگه که این احمد شاملو چکاره است؟
"این کی بوده مرده؟"
یکی از اعاظمِ اینها دو تا سوال از من در دو موضِع کرد، یکی گفت: "این عارفِ قزوینی کی بوده؟"،
یعنی اون کسی بود که اینها نمی تونستند به پای بوسش برند این سپهبدها، خیلی بالا بود، از خاندان بود، یکی گفت: "این احمدِ شاملو کی بوده مرده؟"
گفتم: والله نمیدونم، گویا مسگر بوده، حالا مسخره، دوستی هم نشسته بود.  





۱۳۹۵ مهر ۱۵, پنجشنبه

رضا، ننگ تاریخ ایران


فرود فولادوند:

...و دموکراسی یکی از ننگین ترین واژه های این قرن شده، ننگین ترین واژه ای که امروز کسی از دهانش بیرون بیاد واژۀ دموکراسیه. مثل دموکراسی ای که آقای تونی بِلِر و آقای بوشِ گاوچَرون و آیت الله بلر میخوان بِبَرن برای عراقی ها. خیلی شِگِفته که بِیان، من امروز از، تمامه روز،
اگر کسی بخواد فکر بکنه که از من دشمنی برای تازی و کسی که زبانِ تازی داره بالاتر ممکنه پیدا بشه، غیر ممکنه. این رو واقع میگم. اما من، چگونه میتونه انسان، آدمی باشه، اینجاست که اونوقت جوهرِ درستِ یک انسان ظاهر میشه، که همه فکر میکنند آقا ما Racist هستیم و از عرب بَدمون میاد، نه!. ما از هر چیزی که ضدِ آدمیّت باشه بدمون میاد. از کاری که آمریکاییها امروز در عراق کردن و آیت الله بلر در پشتِ جبهه جا رو صاف میکرد و آمریکاییها می آمدن و از آدمکشیهای وحشتناکی که اینها دارن میکنند انسان بدش میاد. حالا ممکنه یک عده از آخورپَهن کرده هایِ در لس آنجلس یا آخورِ دربارکِ رضایِ ننگین، ننگ تر از واژۀ ننگ، رضا فرزندِ پادشاهِ فقیدِ ایرانه. من نمیدونم باید یک واژه ای برای این ننگِ تاریخِ ایران پیدا کرد که از تُف، از نجاست، از لعنت، از همۀ کثافت ها این واژه کثیف تر باشه که اون رو آدم به این رضا تلقی کنه. چرا؟
برای اینکه ما بیست و پنج سال موندیم اینجا تازه مرتیکۀ ابلهِ احمقِ دیلاقِ بی بهایِ الاغ تازه به این فکر افتاده که آمریکاییها برن و ایران رو آزاد بکنن بِدَنش دستِ این. لابد امروز بمبارانهایِ آمریکا و انگلیس رو رویِ عراق دید این جانورِ چهار دست و پا که ننگِ تاریخِ ایرانه، نامش هم رضا است. دید؟، اگر دید، اگر آدمه، اگر بویی از آدمیت بُرده فردا پایِ برهنه میوفته تویِ خیابانهایِ آمریکا، برهنه. میگه می کشنش؟
به جهنم که یک چنین سگی شَراش از تاریخِ آدمیت کم بشه! بُکشنش.
میومد پایِ برهنه جلو، میگفت هر کس همراهِ مَنِه؛ برگردیم به ایران. همون پروازِ آزادی رو که ما گفتیم و این ننگِ تاریخ با دُمِ مُتِعَفن اش به جنگِ این اندیشۀ بزرگه ایرانی آمد. که ننگ باد بر ایرانی ای که ببینه جهان چه بلایی میخواد به سرِ کشور اش بیاره و به نامِ ایرانی نشسته باشه تویِ لس آنجلس، تویِ آمریکا، تویِ انگلستان و افتخار کنه که ایرانی یه و در انگلستانی که زیرِ نامِ دموکراسی آدمیت رو نابود میکنه یا به نامِ دموکراسی، زیرِ نامِ دموکراسی هستی بشری رو میخواد به یغما ببره؛ "بشینم من تویِ انگلستان و بگم ساکت بشینم".
آقا جان، ملتِ ایران، خطر برایِ میهنِ ما از این بناگوش مون به ما نزدیکتره.
من امروز خیلی با دقت، تمامه روز این تلویزیونِ الجزیره رو نشستم و گوش کردم و الان هم جلویِ من بازه...
و ملتِ عراقی که او هم مثلِ ما همین جور گرفتار آمده، من ملتِ عراق رو به مناسبتِ آگاهی تاریخی ای که دارم جزءِ ملتِ ایران میدونم، آنچنانکه افغانستان رو جزءِ ایران میدونم. عراقی که دیشب در خودِ تلویزیونِ آخوندها نشون داد و دو شیرِ بزرگی رو که در تختِ جمشید دوربین رویش متمرکز شد در موزۀ انگلستان این اُم القرایِ گرفتاری ساز برایِ میهن من؛ گذاشتن اش، عینِ اونها رو گذاشتن، زیرشون نوشتن Assyrian یعنی ماله آشورِ ه. اینها کسانی هستند که ما چشم بستیم بِیان بلند شَن بِرَن کشورِ ما رو آزاد کنن!.
من درود، هزار درود، یک میلیون درود به صدام حسین میفرستم. انگلیسی ها بدشون میاد؟ به جهنم. من رو دیپورت میکنن که در زندانهای خمینی تیکه و پاره بشم؟ به جهنم. آمریکا بدش میاد؟ به جهنم. هر خری بدش میاد به جهنم و هر ایرانی ای که میخواد از آنچه که من میگم درس نگیره؛ جهنم جایِ پدرش، جهنم جایِ ناموسِ نداشته اش و جهنم جایِ هر چه که نامِ او خواهد بود. امسال اگر ما بخوایم کشورمون رو آزاد نکنیم و اگر بخوایم به سیستمهای آمریکایی و انگلیسی گوش بدیم؛ امسال ننگین ترین سالِ ملت ما و کشورِ ما خواهد شد، ضمن اینکه بایستی سالِ آزادی کشورِ ما باشه.

۱۳۹۵ مهر ۱۱, یکشنبه

انتخاب کنید، دموکراسی یا دیکتاتوری



یک عده فرصت طلب، از ترکیبی از جدایی طلبان و استبدادیون سابق، اینها عرض میشود که فکر کردند که فرصت داره بدست میاد، به زودی این آمریکا حمله میکنه به ایران، با اسرائیل توأم و میزنن تخریب میکنن، مملکت خالی میشه، ما یواشکی با یک قایقی، یک چیزی از نمیدونم راهِ آب یا لولۀ بخاری دوباره بر میگردیم و اینا.
این استبدادیون سابق هم به گمانم بایستی تکلیف خودشون رو روشن کنند، این دَم و دستگاهِ استبدادِ سابق سببِ، در واقع مزاحمِ تشکل در خارج کشور بوده. من فکر میکنم یک کسی یک ذره انصاف داشته باشه و وضعیتِ این جامعۀ ایرانی خارج از کشور رو در 17 سال پیش، بیست سالِ پیش، هیجده سالِ پیش بررسی بکنه با امروز؛ خواهد دانست بنده درست عرض میکنم. به جهت اینکه بسیار کِسان هستند که اینها فرض کنید که جمهوری خواه هستند، مَثَل عرض میکنم، بسیار کسان هستند که شیوه های دیگری رو می پسندند و مثلا فرض بفرمایید شاهنشاهی نمیخوان. به محضِ اینکه یک تجمعی صورت میگیره، چون وقتی در داخلِ مملکت شما یک اتفاقی حادث میشه، آدمکشی میشه، نمیدونم اعدامها میشود، سالروزِ چیزی است و ما باید خارجِ کشور نشان بدهیم که ما بیدار هستیم و همدردی میکنیم با هموطنانِ داخل، بخواهیم در نمیدونم لس آنجلس، در واشنگتن، ناگهان عکسِ یک شخصِ بخصوصی رو به هوا میبرند؛ مردم فرار می کنند. نه اینکه اون آقا خوب هست یا بد هست من کاری ندارم، اما همه که پشتیبانِ ایشون نیستند، حاضر نیستند زیرِ عکسِ ایشون در، اینها سوءِ استفاده ای است که طرفدارانِ استبدادِ سابق از تجمع ها کرده اند و تجمع ها را به هم زده اند. به نظرِ من شرافتمندانه تر می بود و بسیار آبرومندانه تر هست که این طرفدارانِ استبدادِ سابق بگویند که آقا، "ما استبدادی هستیم"،
چون رفتارشون که مطلقا دموکراتیک نیست، حرف زدنشان که دموکراتیک [نیست]، بگند آقا، ما به این نتیجه رسیدیم که این مردم حق ناشناس هستن،
همان طوری که می گویند،
کور و کچل بودن، دو نفر آمده اند درست کردن، ما هم طرفدارِ استبداد هستیم، میخواهیم همون استبداد را برگردانیم.
 شاید این شرافتمندانه تر از این باشه که ما خودمان را به دموکراسی بزنیم ولی در عمل از دیکتاتور هم دیکتاتورتر باشیم. خیلی شرافتمندانه تره.
"آقا ما طرفدارنِ استبداد هستیم"
نازی ها همه هستند در آلمان، نازی های جدید پیروِ همان نازی های قدیم هستند...
باری، بسیار بسیار محترمانه تر و خوب تر هست که یک دسته استبدادی روبراه بکنند،
"آقا ما طرفداران استبداد هستیم"،
شاید در داخلِ ایران هم یک عده ای باشند طرفداریشونُ بکنند.
و اینکه ما حالا میخواهیم شورا تشکیل بدهیم و نمیدونم اینها، بدونِ شفافیت، بدونِ اینکه آقا اینها چه کسانی هستند، این آقا که میگوید: "من نمایندۀ عشایرِ ایران هستم، عشایرِ ایران در فلان جا"
آقا کی ها هستند؟، کدوم عشایرِ ایران به اینها نمایندگی داده؟، در کجایه آذربایجان به این آقا نمایندگی داده اند؟ که بگوید: "من نمایندۀ آذربایجان هستم"
اینها حرکاتِ جعلیه فرصت طلبانه است. یک عده ای هم چسبیده اند به این داستانِ عرض میشود که، "فدارالیسم، فدرالیسم" میکنند...

۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

ده ساله ها زمان مشروطه اسلحه گرفتند برند به جنگ روسها، حالا جوان ایرانی میره دماغش را عمل میکنه و به آیفون دل خوش میکنه


از 20:27
خُب به من زیاد زنگ میزنن،
"آقا، فکر میکنید ایران کِی آزاد میشه؟"
آخرین کِسی که زنگ زد گفتم: دوست عزیز، ایران زمانی آزاد میشه که آمارِ کتاب خواندنِ ایرانی از نمیدونم 75 ثانیه در روز یا 35 ثانیه در روز به نیم ساعت در واقع برسه.
تا ما در خلوتِ خودمون، ذهنِ خود را قوی نکنیم و کتاب نخوانیم، کتاب کتاب کتاب، کتاب کتاب کتاب، حالا شما بفرمائید مطلب، روزنامۀ پاره، هر مطلبِ قابلِ خوندنی.
اینی که ما دلمون رو خوش کردیم به یه نمیدونم اپلِ شیش، آقا این اپلِ شیش یک ابزاره بابا، این یک مشت نمیدونم که کامپیوترچیپ رو چپوندن توی هم، این رو دست میگیری؛ تمامه وقت ات تلف میشه، هِی دائم نشستی این رو میزنی برای چی آخه؟ چه کار، قراره چی بشه؟
هِی با شهین داری ایمیل میدی، هِی به مهین داری قربون صدقه میری که چی جوانِ ایرانی؟
ده ساله ها زمانِ مشروطه اسلحه گرفتند، بِرَند به جنگ روسها. حالا جوانانِ رشید یا میره دماغِشُ عمل میکنه یا میره نمیدونم صورتِشُ میکشه یا میره زیرِ ابرو ور میداره.
آقا این کارها که مهم نیست که، حالا جراحی پلاستیک بهشون بر میخوره. خُب بر بخوره. حالا توی این آمریکایِ بزرگ من ندیدم هنوز یک جوانی بِره دماغ عمل کنه بابا جان. تو فرانسه اَش هم نیست، هیچ جا نه، اصلا ارزشِ بابا، میگویند،
فرانسویها میگویند ارزشِ مَرد به دماغشه. هر چه دماغ بزرگتر؛ بهتر. دیدین هنرپیشه هاشون رو؟ ژان پل بلموندو، این آخری دماغهای گنده، ژنرال دوگل دماغِش. آخه این چه مسخره بازی یه؟ این چه تنگ نظری و بدبختی و گرفتاری یه که به جانِ ما افتاده؟. پولکی پولکی
یارو از ایران اومده هنوز، هنوز کار نداره، ده شاهی پول تو جیبش نیست، می بینم عکسِ مازاراتی و لامبورگینی و اینها گذاشته، آه-آآآآآآآآه میکشه!
میگیم آقا تو کی هستی که لامبورگینی سوار شی آخه؟!، تو چه کاره هستی؟
یه آدمه آمریکایی اگر حقوقش دویست هزار دلار هم باشه در ماه فکرِ لامبورگینی به سرش نمیزنه، چون باید متناسب باشه. نمیدونم یک ماشین 500 هزار دلاری-نمیدونم یک میلیون دلاری باید مالِ یک کسی باشه که درآمدش 50 میلیون دلار در ماه باشه، خونه اش آنچنانی باشه، مناسبات و مهمانی هایش و اینها اینجوری باشه.
اینقدر ما عقدۀ پول داریم، حالا بماند، بزارین اینُ بخونم خدمتتون،
باری، این کتاب خوندن رو خواهش میکنم فراموش نکنید، کتابخونه ها رو پشتیبانی بکنید. و من به دوستانِ جوان، چون میدونم خیلی توجه دارن به این برنامه-به من خیلی لطف دارند، توصیه میکنم: مطالعۀ تنهایی خیلی خوبه، اما بهتر از مطالعۀ تنهایی این است که؛ پنج نفر-شش نفر دوستان که مطمئن باشن به هم، که حالا نمیدونم جاسوس و ماسوس و اینها نباشه، گرچه که برایِ این آخوندها عجیب نیست آقا، حالا چهار پنج نفر جمع شَن نمیدونم کلیله و دمنه هم بخونن ممکنه از این هود(Hood) کشیده ها و چماقدارها و
"بیضۀ اسلام به خطر افتاده"
پنج شش نفر کتابها را بخونن، با هم تحلیل کنن و هر کسی نظرِ خودش رو بگه.
کتابها و اِشراف به تاریخِ مملکتِ ما و بیچارگی یه مردمِ ما و کوششهای بی اثرِ ما در بابِ آزادی؛ ما رو مطلع میکنه، کتابها ما رو مطلع میکنه.
آرام آرام که این اطلاعات آمد صاحب پرنسیب می شید، اصول. اصول مثلِ سیمان در وجودِ ما در واقع شکل میگیره و همین اصول هست، در وجودِ مردان و زنان هست که کشورها را نجات داده. تا ما آدمهایه بی-بدونِ پرسیبی هستیم، هر طرف باد بیاد، به یک سیلی فرار میکنیم و از یک روز زندان بترسیم و نمیدونم هر آخوند می بینیم سلام علیکم و این حرفها؛ به جایی نمیرسیم.
تنها چاره اش مطلع شُدَنِه، بالا بردنِ سطحِ اطلاعاتِ تاریخی یه، من حالا، هخامنشی و نمیدونم اشکانی هم پیشکش، آقا از همین زمانِ فتحعلی شاه و این جنگِ ترکمن چای شروع کنید لطفا. کتاب بسیار هست، بخصوص تحلیل های فریدونِ آدمیت، بخصوص کارهای احمد کسروی، بخصوص کارهای آخوندزاده، روشنفکرانِ سطحِ مشروطه، اینها بسیار بسیار مهم هستند. میرزا آقاخانِ کرمانی، آخوندوف که همون آخوندزاده باشه، مراغه ای، طالبوف.
اینها رو بگیرید حتما بخونید، با هم در بابش صحبت کنید، بعد می بینید که آقا این دنیایِ نمیدونم اپل، که من هنوز ندارم، آقا یک تلفنی بنده دارم آقا 15 دلار گرفتم، 25 سالِ پیش، ایناها، یک خط میره، یک خط میاد، اینا،
 وقت ندارم، اگه من وقت داشته باشم آقا کارِ نکرده، کتابِ نَخونده بسیاره. این مغزهای بزرگ، شما وقتی کتابِ ارسطو رو در دست میگیرین نه اینکه کتاب در دست گرفته باشین؛ شما در پیشگاهِ ارسطو نشستید داره بهترین سخنانش رو به تو میگه، هِگِل داره بهترین حرفهاشو، نیچه داره به تو میزنه، در اونجا نِشَسته، شما در خدمتِ او هستین. چون بهترینِ اندیشه هاشُ منعکس کرده در این کتاب.
هِـــــی شفاهی، زری خانم اینُ گفت، فاطمه خانم اونُ گفت، تیمسار نمیدونم چی چی اینُ گفت، سرکار سرپاسبان فلانی این رو گفت، هَمه اش شفاهی، هر چی حرف زده میشه شفاهی. یکی هم آمده راجب به شاهنامه با کلی موی سفید و اینها، آمده می گوید: "شاهنامه حاوی هشتاد هزار بیت". نه آقا خدا پدرِ شما رو بیامرزه، رحمت کنه اجداد شما رو. آخه بیایید یک تحقیقی بکنید، آقا دو تا کتاب بخونید، یک چیزی، یک مقاله ای بخونین [بعد] بیایین راجب به یک همچین چیزی اظهار نظر کنین بابا!.

۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

یک عده ای خون جگر شدن از این عکس! ، میگن "باعثِ تفرقه میشه"



نوروز یک چیزه خوبی هم داره هموطن، یک چیزه خیلی خیلی خوب
اگه گفتین چیه؟
اون عکسِ دکتر مصدق نیست پشتِ سرِ ما!
یک عده ای خون جگر شدن از این عکس، پیغام دادند که باعثِ چی میشه؟، "تفرقه میشه".
آقا باعثِ تفرقه دشمنانِ دکتر مصدق هستند نه عکس او. سی ساله اینجا نِشَستن، باعثِ تفرقه و فساد هستند دشمنانِ دکتر مصدق.
این عکس داره یک عده ای رو بیچاره میکنه واقعا، نزدیکه سکته بکنن.
مجبورن عکسُ بزرگتر بزارن.
اینُ من گذاشتم که بگم آقا من جزءِ چماقداران سلطنت نیستم. چون این تلویزیون متهم هست به سلطنت طلبی و بوده از روزِ اول. این حقیقتِ امر هستش. عجیب واقعا داستانی داریم ما اینجا.
باعثِ تفرقه چماقدارانِ سابق اند دوست عزیز، نه عکسِ دکتر مصدق.
هر کس پیدا شد یک جاذبه ای داشت اینها بهش فحش دادند و لجن پرت کردند و همون کثافت کاریها، یک مشت فحاش اند اینها.
تفرقۀ چی؟
کدوم، اتّحادِه کجا؟
لیدرشیپ در کجا؟
به محضِ اینکه چهارتا بچۀ ایران کشته میشه سرشون از سوراخ میاد بیرون،
"ما هم هستیم"
به محض اینکه ساکت میشه میرن دنبالِ کسب و کارشون.
به محض اینکه دوباره یک جایی  بمبارون میشه؛ دوباره در VOA هر روز، در رادیو صدایِ ایران هر روز.
فرصت طلب، شاید یک کودتایی بشه، شاید یک بمبارونی بکنند ایران رو آقا، ما بریم دوباره اونجا دَم و دستگاه رو پهن کنیم. زور و استبدادِ پنجاه سالِ قدیمُ که کردیم کم بوده، حالا بریم دوباره ادامه بدیم.
اگه یه عُرضه ای، لیاقتی، دلاوری ای، لیدرشیپی چیزی بود؛ آقا ما میگفتیم: اهلا و سهلا
باعثِ تفرقه میشه؟!
اگر تصویرِ یک مرد بزرگی که تنها مردِ بزرگ سیاسی این مملکت ما بوده که وجهۀ جهانی داشته باعثه تفرقه میشه؛ بزاریم بشه. یک آدمه حسابی بوده توی این تاریخ. بقیه که دزد بودند که. یک نَه دُزدِش رو به من نشون بدین.
"ما دزدی دوست داریم خوب، شریکِ دزدیم، بدمون میاد از این مرد"
دکتر علفی وقتی یک جراحِ قابل پیدا بشه هزار توطئه میکنه در کارش که این جراحه رو از دِه بیرون بکنن، ولی دکتر علفی با همون اسطوخودوس و دعانویسی و اینها کلاه سرِ مردم میزاره.

۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

همکاری مصطفی خمینی با تجزیه طلبها، تعداد طرفداران خمینی در پایگاه شیعیان جهان چقدر بود؟


ستوده:
تعدادی از دوستان من که اینها فعالِ دانشجویی بودند یا فارغ التحصیلِ دانشگاه بودند چون بعد از اون شکستِ واقعا خیلی خفت باری که اعراب از اسرائیل خورده بودند تو جنگ 1967 یک احساسِ به اصطلاح سمپاتی [داشتند]. بعد برای اینکه تویِ دوران شاه هیچگونه به اصطلاح فرصتی نبود که مردم ابراز احساسات بکنند نسبت به مسائلی که در ایران میگذره و یا در حول و حوش ایران میگذره. بعد رژیمِ شاه هم شایعه بود که کمک میکنه به رژیمه اسرائیل برای سرکوب فلسطینی ها، به این خاطر گروهی از دوستان ما تصمیم گرفتند که بِرن [به] فلسطین و این پیامِ مردم ایران [را]برسونن بهشون که ما طرفدار مظلوم هستیم، ازشون دفاع میکنیم. و این باعث شد که اون گروهی که همچین تصمیمی داشتند دستگیر بشن، سر مرز بعضی هاشون دستگیر شدند، بعضی هاشون تو شهرها دستگیر شدند و حدود تقریبا 50-60 نفر از دوستان ما دستگیر شدند و ما هم تعدادی که تحت تعقیب بودیم فرار کردیم و من جزء اون کسانی بودم که فرار کردم با دوستانم به عراق.
بهرام مشیری:
به عراق تشریف بردید، خُب شما در اونجا دو شخصیتِ تاریخی رو در واقع زمانیکه اونجا بودین، [دو] ایرانی در آنجا بودند، نیست اینطور؟ در مواضعِ مختلف، یکی تیمورِ بختیار یکی آقای خمینی، اینطور نیست؟
ستوده: بله، بله. همینطوره درست می فرمایید و اتفاقا من با هر دوی اینها ملاقاتهایی داشتم. چندین بار ملاقات داشتم.
بهرام مشیری: عجب، شما میتونین بفرمایید در بابِ تیمور بختیار چه خاطره ای دارید؟
تیمور بختیار اونطوریکه خودتون بیشتر اطلاع دارین اختلاف پیدا کرده بود با دربار و شخصِ محمد رضاشاه، ایشون می دونید که نخستین رئیس ساواکِ ایران بودند، یعنی ساوک رو ایشون تاسیس کردند، بنیانگذاری کردند، اگر اشتباه نکنم بعد از کودتای 28 مرداد ایشون فرماندار نظامی تهران بودند
بهرام مشیری: بله همینجوره
و اختلاف بر سر قدرت و چیز و اینها [بود]، گویا ایشون میخواسته کودتا بکنه که شاه بالاخره تبعیدش میکنه به، تبعید که چه عرض کنم، یک مدت پست سفارت ایران در انگلیس بهش میده ولی از اونجایی که ایشون خیلی جاه طلب و به اصطلاح قدرت طلب بود و اینها به کمتر از پادشاهی یا ریاست جمهوری در شان خودش نمیدید بالاخره سر از عراق درآورده بود و اونوقت هم میدونید که برسر شط العرب[اروند رود] ایران و عراق اختلاف داشتند و رژیم بعثی به ایشون کمک کرد که به قدرت برسه در ایران.
و یک نکته ای که خوبه من فکر میکنم جناب مشیری ازش درسی گرفته بشه برای امروز ما؛ این هست که رژیمه بعثی عراق که خودتون می دونید که اونوقت تقریبا جزء اقمار شوروی سابق بود و یک مدلی بود که رویش خیلی تبلیغ میکردند، میگفتند که: خب "این رژیم راهِ گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم [است]"، از همین نمونۀ عراق استفاده میکردند. چون یک کودتا کرده بودند. کودتا رو به عنوان یک راه رشد غیر سرمایه داری مطرح میکردند بین کشورهای خاورمیانه و چیز و اینها؛ که از این طریق میشه که به سوسیالیسم هم رسید و چیز و اینها. بنابراین شوروی ها که منافعی داشتند، همانطوری که خودتون میدونید از دیرباز اینها چشم داشتند که دسترسی پیدا بکنند به آبهای گرم خلیج پارس. بعد اینها اومدند، وقتیکه کودتایِ بعثی کردند تویِ عراق، برای اینکه اغتشاشی راه بندازن توی ایران و امتیاز بگیرن از رژیمه شاه؛ شروع کردن به یک دسته جاتی رو، یک جبهۀ آزادیبخش درست کردند که این جبهۀ آزادی بخش مرکب [بود] از جبهۀ بلوچستان و جبهۀ الاهواز که اینها اسامی است که شما الان بهشون بر [میخورید]، به نامشون آشنا هستین دیگه، فرقۀ دموکرات آذربایجان و بعد همینطور حزب دموکرات کردستان و یک سری گروههای دیگه. و از جمله یکی از چیزهایی که خوبه که بینندگان شما حتما اطلاع داشته باشن اینه که مصطفی خمینی با همین جبهۀ آزادی بخش همکاری میکرده.
بهرام مشیری: عجب!
بله، فرزندِ آقای خمینی که اینقدر در موردش، در مورد آزادیخواهی اش و نمیدونم اسلام خواهی اش چیز میکردند، ایشون هم با همین جبهه همکاری داشت.
بهرام مشیری: بعد بختیار هم آنجا آمده بود در واقع که به این جریانات کمک بکنه در واقع نه؟
ستوده: بختیار، حزبِ، یعنی ما وقتیکه رفتیم، ما چند تا دانشجوی جوان بودیم دیگه، اولین چیزی که به ما پیشنهاد کردن و ما رو تحت فشار گذاشتن، حتی ما رو بازداشت کردن توی عراق، این بود که باید تمامه ایرانی هایی که اینجا میان، وارد بغداد، عراق میشن باید زیر نظر آقای تیمور بختیار کار بکنن. و ما هم تقریبا از رادیو که کار میکردیم اونجا اخراج کردند، بعدا که، وقتیکه ترور شد بختیار؛ دوباره برگشتیم به رادیویی که اونجا میتونستیم ازش استفاده بکنیم.
بهرام مشیری: بله، بعد شما کجا ایشونُ دیدید؟
ما رو تقریبا به زور، یعنی ما رو بردند توی مَقر. یک کاخی داشت، یعنی کاخِ معروفِ نوری سعید، وزیر سابقِ اون ملک فیصل پادشاه عراق؛ داده بودند به ایشون. و ایشون یک زندگی شاهانه [داشت] تقریبا. یعنی خود رهبران عراق یک همچین چیزی نداشتند، دَم و دستگاهی نداشتند و تمامه تجهیزات و اینها رو در اختیارش گذاشته بودند. حتی تموم شده فکر میکردند، که ایشون با تمامه امکاناتی که داره تو ایران و اینها میتونه قدرت بگیره. و یک قبیلۀ معروفی تو ایران پشت سرشه، ارتباطاتی داره توی ارتش و ساواک و اینها که هنوز پابرجاست و تمام چیز نشون میداد که شوروی و حزب بعث روی آقای بختیار بسیار سرمایه گذاری کرده برای سرنگون کردنِ رژیم شاه.
بهرام مشیری: بله، عرض میکنم خدمتتون که، خُب آقای خمینی چطور؟ ایشون اونجا چه میکرد؟
ایشون، جناب مشیری، آقای خمینی واقعا فراموش شده بود، بعد از اینکه تبعید شد به ترکیه و از ترکیه به عراق، آنطوری که من شاهدش بودم اونجا، ایشون سالی یکی-دو تا اعلامیه بیشتر نمیداد، یک مناسبتی بود مثلا یک اعلامیه بِده که اون [را] هم میبردند فرضا مکه، چندتایی [از] هواداراش که اونجا دور و برش بودند فصل حج میبردند بین حاجی های ایرانی و کسانی که از ایران می اومدند بین اونها پخش میکردند به امید اینکه این بِره ایران با اینها، اعلامیه های آقای خمینی. هیچگونه واقعا نه ارتباط با ایران داشت به اون ترتیبی که آدم فکر بکنه این پایه داره تو ایران، خیلی ها طرفدارشن، رفت و اومد داره، توی اخبارِ ایران قرار داره، اصلا، به هیچ وجه. من چندین بار که ایشون رو ملاقات کردم در نجف، به جز تعدادی انگشت شمار که من میتونم به شما بگم بین 10 تا 12 نفر طلبۀ جوان که اکثرا هم ارتباطاتِ فامیلی و خانوادگی داشتند با یکسری از آخوندها توی ایران(برادر کروبی بوده، اون پسر آقای منتظری) [طرفدار دیگری نداشت]. و اینطوری بوده، یعنی که ایشون فراموش شده بود، یعنی نه ساواک در مورد ایشون، نه رژیم شاه اصلا حسابی میکرد که ایشون قدرتی باشه بتونه کاری بکنه و متاسفانه ایشون سوار بر یک موجی شد که ملت ایران سزاوارش نبودند که یک همچین مصیبتی رو تحمل بکنند.
بهرام مشیری: یک مطلبی رو به من گفتید با تلفن، یک دو-سه دقیقه ای که با هم صحبت کردیم، که ایشون به نماز هم می ایستاد پشتِ سرش کسی نبود واقعا اون تعداد
بله، بله همینطوره. ما، یعنی تعدادی از اینها(چون همه دانشجو بودیم یا فارغ التحصیل) یکروز صحبت میکردیم از میزانِ [محبوبیت خمینی]، [میخواستیم] ببینیم که آقای خمینی چقدر نفوذ داره، اصلا توی ایرانِش که ما اومده بودیم، از ایران که میدونستیم که هیچ خبری نیست، کسی ایشون رو نمیشناسه به جز تعدادی بازاری و چند تا آخوندی مثل رفسنجانی و نمیدونم خامنه ای و اینها یا منتظری، کسی که نمیشناسه ایشونُ، حالا ببینید توی عراق، مثلا توی اینجا پایگاهِ شیعیان جهانِ(نجف بزرگترین حوزَشونه دیگه) [چقدر طرفدار دارد]، ما تصمیم گرفتیم یکروز لااقل برای چیز هم که شده(اطلاعات و آگاهی خودمون هم شده) از میزانِ نفوذِ آقای خمینی در شیعیانِ عراق یا روحانیون [با خبر شویم]، رفتیم اونجا، سر نمازِ اتفاقاً مغرب بود ، رسم بر این است که تویِ اون صحنِ حضرتِ علی هنگامِ نماز هر گوشه ایش یک آیت اللهی می ایسته و مریداش و پیروانش پشتِ سرش اقامۀ نماز می کنند، و عجیب، واقعا اونجا بود که ما فهمیدیدم که این آقای خمینی واقعا حتی توی نجف هم، بین روحانیونِ شیعه هم حتی [یک] پایگاهی نداره، بیشتر از، بینِ هشت تا ده نفر، من خودم شمردم،
 بهرام مشیری:عجب
 همون طلبه های جوونی که عرض کردم پشتِ سرش بودند، و ایشون یک همچین موقعیتی تو حوزه ای که چیز میکنند [داشتند]. نمیدونم "رهبرِ پیشوای شیعیانِ جهان"، اینها همش تبلیغاتی بود که تقریبا مخالفینِ رژیمِ شاه از جمله خودِ ما بهش دامن میزدیم که ایشون فکر میکردیم که آخوندِ سیاسی هست و اونوقت هم آخوندی [که] از سیاست حرف میزنه، از مظلوم دفاع بکنه واینها فکر میکردیم خب باید حمایت بشه، ولی تمامه اون چیزهایی که، واقعا تبلیغاتی که میشد، گروههای سیاسی میکردند به "عنوانِ رهبرانِ شیعیانِ جهان" و اینها پوچ و بی معنی بود.

۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

دیزی ایرانی یا رسیدن به دروازه های تمدن

و ابلهانه ترین کار در قرن بیستم این است که یک نفر بنشیند اونجا و برای مثلا سی و پنج میلیون نفر فکر بکند، از لوله کشی تا نمیدونم هواپیما و عرض میکنم مراتبِ استراتژیک و سیاستِ خارجی؛ خداوندمون یک نفر بود در کشور ما، حالا هم یک نفر هست. و اینکه عرض کردم شاهنشاهی منقرض نشده عرض میکنم این مطلب شوخی نبود. منقرض نشده، همون سیستم هست. منتهی یک گروهی بودند عرض میکنم لباسهای غربی میپوشیدن، شکل و ظاهرِ غربی داشتند، امروز هم همون لباسِ غربی را میپوشند. فی الواقع این چیزی که تن این آقایان هست این کشمیرِ انگلیسی است و نمیدونم فاستونی انگلیسی است و اینها، اما ذهنیت عربی است. یعنی لباسِ عربی تنشان هست علی الظاهر از نظر فُرم.
در آن روزگار آزادی بیان نبود،
در این روزگار هم آزادی بیان نیست،
در آن روزگار حزب نبود،
در این روزگار هم حزب نیست.
در اون روزگار یک حزبِ دولتی بود به نامِ رستاخیز،
امروز هم یک حزب داریم به نام حزب الله، رهبر هم فقط روح الله.
در اون روزگار قانون اساسی که به قیمت خون این ملت بدست آمده بود زیر پا رفته بود، یک آدم بیعرضۀ واقعا نالایق به نام هویدا سیزده سال سر مردم رو گرم کرده بود که این آقا نخست وزیر بود، در کشور خودش هم نمیدونست چه میگذره.
علم میگوید قرار بود که یک تغییراتی در عرض میکنم کابینۀ هویدا بشود و بعد فردا، و اعلام کرد همه جا که "کابینه داره تغییر میکنه"، عرض میکنم، ما پس فردا دیدیم معرفی کرد همان آدمها هستند. پرسیدیم چی شد؟ معلوم شد که نمیدونم خانم اشرف و خانم شمس و سایرین آدمهایی رو پیشنهاد میکردن که هر کسی نمایندۀ خودشُ وزیر بکنه تو تشکیلات هویدا. پادشاه هم فهمیده، گفته: اصلا نمیخوام هیچ کس رو عوض بکنی.
و این آقای هویدا عرض میکنم که، و قبلا هم عرض کردم اما برای پی بردن به عظمت فاجعه، این آقای هویدا بیشتر از میرزا تقی خان و عرض میکنم که قائم مقام و دکتر مصدق و قوام السلطنه حکومت کرد. یک مرد بی عرضه ای بود که نمی فهمید در کشور چه میگذرد، حتی در کابینۀ خودش هم خبر نداشت. هر تصمیمی هم میگرفتند به این آقا نمی گفتند. یک چپقی داشت و یک گلی داشت و تظاهراتی میکرد.
اون سیستم هویدا رو داشت،
این سیستم هم آقای خاتمی رو.
شما مقایسه کنید، ببینید عین هم هستند، این هم به همون بی عرضگی است و به همون بی غیرتی.
در اون روزگار اگر کسی را میخواستند حذف بکنند از جامعه و عرض میکنم که او رو در دادگاه نیاورند که حرفهای حسابی او را مردم بشنوند؛ میفرستادند به دادرسی ارتش،
اینها هم میفرستند به دادرسی انقلاب، دادگاه انقلاب.
اون یکی میگفت من فرۀ ایزدی دارم و یک Destiny دارم، حضرت عباس کمر من رو گرفته،
اینها هم می گویند ما نمایندۀ امام زمان هستیم.
اون یکی بدون اطلاع مردم در اموال مردم دخل و تصرف میکرد، عرض میکنم که، یهو هشتاد هواپیمای اف.14 یکی پنجاه میلیون دلار ازثروتِ ملتِ بیچارۀ ایران عرض میکنم که بخش میکرد، و یکمرتبه هفت میلیارد دلار میداد نمیدونم کمپانی لیلاند رو نجات بِدَن؛ درحالیکه مردم ما گرسنه بودن،
این یکی هم همین کار و میکنه، بیست میلیارد دلار یهو مصروفِ کارهای اتمی میکند درحالیکه چهل درصد مردمه ایران زیر خط فقر هستند.
ایشون مجلس داشت، یک عده نمایندگانِ ساواک رو انتخاب میکردند. نمایندگانِ ساواک قشنگ لیست رو میبردن میگفتن آقا ما میخواهیم اینها وکیل بشن،
اینها هم نمایندۀ ساواما هستن.
یعنی نه اون مجلس یک پنی ارزش داشت نه این مجلس یک پنی ارزش دارد.
اون سیستم به رای مردم هیچ ارزشی قائل نبود، مردم رو آدم حساب نمیکرد،
این سیستم هم مردم رو آدم حساب نمیکنه، به رای مردم هیچ عرض کنم احترامی ندارد.
بنابراین وقتی خوب نگاه می کنیم، می بینیم که سیستم عوض نشده، شکلش تغییر کرده و اونچه ملت ایران میخواسته البته بدست نیاورده.
البته تفاوت های دیگری هم هست، که البته این رژیم خیلی ارتجاعی تر هست از اون رژیم.
اون یکی میخواست ایران رو به دروازه های تمدنِ بزرگ برساند، [به] سوئیس و برلین برسد،
این یکی میخواهد که نمیدانم اسلامِ راستین را زنده بکند.
در آنجا آزادی بیان نبود، عرض میکنم [که] روزنامه نگاری نبود، یک روزنامه ای بود به نام اطلاعات، یک روزنامه ای بود به نام کیهان، این حرفۀ شریف روزنامه نگاری که صیانت از شرافت انسانی بر عهدۀ روزنامه نگار بوده است در این عرض میکنم دورۀ مادرنیته؛ تبدیل شده بودند به احسنت و بله قربان گفتن و عرض میکنم هر که مداحِ بهتری بود میزاشتنشن نمیدانم رئیس کیهان یا رئیس اطلاعات، هستند بعضی از این مداحان، الان تو اروپا هستند. در حالیکه وظیفۀ روزنامه نگار، نمیدانم شما داستان اسرافیل را شنیده این که میگوید: در روز قیامت اسرافیل می آید یک بوقی دارد، می دمد در این بوق، عرض شود که همۀ خفتگان از خواب بیدار می شوند و می آیند به عرض میکنم دادگاه قضاوت الهی. و بعد هر کس کارش رسیدگی میشه؛ یک عده میروند به بهشت، همون جریانه ملاقه و عرض کنم حوری ها، یک عده هم میروند جهنم پهلوی اون آتشها، بسوز ان و اینها.
این روزنامه نگار همان اسرافیلی است که هر روز صبح در بوق حقیقت می دمد و از فساد دولت جلوگیری میکند و حقایق رو مقابل چشم مردم میگذارد با حداقل تحلیل در کار خبر.
داشتیم روزنامه نگاران بزرگ واقعا در آن کشور، چه مردانی بودند در روزگار مشروطه، این روزنامه نگاران و بعد تبدیل شد به یک مشت بله قربان گویانِ عرض میکنم بی سجیه، که فقط اطاعت میشود قربان والسلام و علیکم.
دولت هم فکر میکرد با این چهار دلار پول نفتی که آمده، باد به شش افتاده بود فکر میکرد که دولت مثلا چیزی هست. درحالیکه همون روزگاری که مثلا درآمد نفت ایران از دو میلیارد شده بود بیست و دو میلیارد دلار؛ همون زمان صنعتِ نمیدونم سقز به قول ما دهاتی ها(آدامس) در آمریکا 16 میلیارد دلار صنعت آدامسش بود فقط. گندم نداریم؟، "خُب میخریم"
تخم مرغ نداریم؟، "میخریم"
کشور کشاورزی ایران برای نود روز تولید غذا داشت، "بقیه اش [را] هم میخریم الحمدلله!"
از استرالیا میخرید، از آرژانتین میخرید،
میگفتن دیزی اون روزگار هیچی اش ایرانی نیست، بدنه اش نمیدانم از آمریکا میاد، سیب زمینی اش از نمیدونم اوهایو میره، نمیدونم گوجه فرنگی اش از اسرائیل میاد، نخودش نمیدونم از فلان جا میاد.
یک دیزی ما نداشتیم بخوریم اما باد به غبغب می انداختیم، البته پول داشتیم،
"پول میدیم میخریم"،
"حالا برق نباشه، چه فرقی میکنه؟"،
حالا کشاورزی ورشکست شد بماند.
این سیستم هم عین همون سیستم هست، هیچ فرقی نکرده واقعا، از نظر ماهیت فرقی نکرده. تا آنجایی که به کرامت انسانی و شرافت مربوط است فرقی نکرده، حالا این عقب افتاده تر و دیوانه تر هست، چشم در میاورد و نمیدانم دست میبرد و نمیدونم شلاق میزند و از این کارها اما ماهیت کار یکی است. هر دو عرض میکنم Despotism هست، هر دو استبداد است، هر دو مخالف شرافت انسانی هست، هر دو....

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

شيطان به كلوخ بسته، اين شاه به حج رفته


 

این حج رفتن یک عملِ زیانبار اقتصادی برای مملکتِ ماست. امروز من آماری دیدم، حجِ عُمره پنج میلیارد دلار از اقتصادِ ایران رو میبره اونجا.
وقتی که شما تصویرِ یک پادشاهِ محتشمی رو که بر مردمِ ایران حکم میراند با اون حوله می بینید که زانو زده مقابلِ اون جعبه؛ خُب ببینید در ذهنِ عوام چه تاثیری می گذارد. و پادشاهِ ایران به نظرِ من محتشم تر و بزرگتر از این است که زانو بزند در مقابلِ این. اصلا گرفتاری ما اینجا بوده که زانو نزنیم مقابلِ اینها. یک مردِ عادی ایرانی میتواند برود زانو بزند؛ ولی پادشاهِ ایران که در واقع ۲۵۰۰ سال تاریخِ مملکت رو نمایندگی میکند و بر سرِ قبرِ کوروش کبیر می ایسته و سخنرانی می کند؛ ایشون با عجز زانو زده و دستش رو به دعا بالا آورده و متقاضیه یکچیزی از اون جعبه است، این، من نمیدوم شما چگونه این رو تعبیر و تفسیر می کنین. آقای زاهدی هم اونجاست و قطعا در این مراسم و مناسک کلوخ به شیطان هم پرتاب کرده حتما ایشون، سنگ زده به شیطان و سایرِ مراسم و مناسکی که یادگارِ، در واقع همۀ اینها یادگارِ روزگارِ در واقع بربریت هست که یک مردم، یک همچین چیزی، یک همچین مراسمی داشتند. خُب برای خودشان هم خوب بوده.
ولی در قرنِ بیستم، شاهنشاهِ ایران، تصورش را بفرمایید چه کوشش ها شد که این کار نباشد، مقاومت میکردند ایرانیان. این بزرگترین نمایندۀ اسلام است این حج. اون قوطی که ملاحظه میفرمایید، بزرگترین مرکزیتِ اسلام همون جعبه چوبی است که هیچی هم در اون نیست. بنابراین به نظرِ من عرض شود در مشروعیت دادنِ به این داستانِ خرافات سهم داشته ایشان. ایشون رو ما از مسئولیت نمیتونیم مبرا بکنیم. شما نگاه کنید به رفتارِ آتاتُرک یا خودِ شخصِ رضاشاه در ارتباط با همین حج رفتنِ مردم، ببیند چگونه اونها رفتار میکردن.






۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

من بدونِ لباس ایرانی به بهشتِ جاودان هم نخواهم رفت!

صد و یک سال از کشته شدن مبارز مشروطه خواه و ضد استعمار ایرانی، رئیس علی دلواری میگذرد. مردی که دلواپس استقلال ایران بود. پیشنهاد دریافت پول(40 هزار پوند) در قبالِ بی طرف بودن را رد کرد و از تهدید بریتانیا (حمله و ویران کردن خانه و نخلستان ها) نهراسید. در نبردِ دلوار و بوشهر ضربات سهمگینی به دشمن وارد کرد تا جایی که مجبور شدند درخواست نیروهای کمکی از هند و عراق کنند. در نهایت این بزرگمرد در 33 سالگی در میدان نبرد با متجاوز خارجی توسط یک خائن، خونش به زمین ریخته و جاودانه شد(12 شهریور 1294)
چند روزی است که اینجا و اونجا باز عده ای از طرفدارن استبداد شروع کرده اند به هورا کشیدن و دعوت خارجی به حمله و بمباران ایران، آن هم از طرف کشوری که به قول استاد مشیری تنها یک وجب خاکه.
خواستم به این افراد بگویم،







ما از تبار میرزا تقی خان امیر کبیر هستیم که برای دفعِ خطر کشته شدن حاضر نشد لباس ایرانی اش را از تن در بیاورد(مقایسه کنید با فرار بنی صدر)
بهرام مشیری:
مردم پراکنده نشدند و مترصد این بودند که اینها رو بکشند، و یک پیغامی میدهند به میرزا تقی خان، که آقا، "شما اگه میخواهی نجات پیدا کنین لباسِ تُرک ها را بپوشین و فرار کنین". بنده فکر میکنم ممکنه نود درصد از آدمها همین کار هم میکردند برای حفظ جانشون، اما میرزا تقی خان جواب دیگری گفته، این خیلی جالب است، از شجاعت میرزا تقی خان حکایت ها داره این داستان.
بحری پاشا برای آنکه مبادا دوباره فتنه ای برپا شود و از طرفی وسایل زندگی هم فراهم نماید از سفیر ایران و همراهانش درخواست میکند که لباس ایرانی را از تن خارج کنند و موقتا لباس مامورین دولت عثمانی در بر نموده تا هنگام عبور از وسط شهر مردم آنها را نشناخته و مزاحم نشوند و چند روزی در نزدیکی سربازخانه منزل گزینند تا منزلی برای آنها تهیه کنند. میرزا تقی خان در پاسخ می گوید:
هیهات، هیهات، با چو من پخته ای زهی خیال خام، که کرده اید. نعوذ بالله من بدون لباس ایرانی به بهشت جاودان هم نخواهم رفت!
ما از تبار شیرعلی مردان خان بختیاری هستیم که شغال هایی که قصد اعدام اش را داشتند کنار چوبۀ دار با حرف و عملش بی آبرو و تحقیر کرد.
وقتی یکی از دژخیمان می‌خواست چشم‌هایش را به هنگام اعدام ببندد، به آرامی دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم بگذار تا این صحنه جالب و تماشایی را که قطعاً مافوقان شما را خوشحال می‌کند من هم در آخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چرا که تاکنون من شیری را دست و پا بسته در مقابل مشتی شغال ندیده بودم.
ما از تبار شاپور بختیار هستیم که به استبداد چکمه و نعلین نه گفت و تا پای جان روی نظرش ایستاد.
به هر روی با تلاش جوانان داخل کشور، ایران روزی به آزادی خواهد رسید، اما روسیاهی و ننگ میماند برای خائنین، متجاوزین، آنهایی که به طمع پول یا قدرت رویش معاملعه کردند یا در صدد تحقیرش بر آمدند.



رضا پهلوی:
We, the children of CYRUS, we, the children of Queen Esther, the Persian Queen, need your help...and today, your response is bobmbing us or helping us? this, you choose.
بهرام مشیری:
یک صحبتی آقای رضا پهلوی کرده، این شاهزاده با یک عرض کنم که تلویزیون کانال 10 اسرائیل که حقیقتا تحقیر ایران بوده. من تعجب کردم از حرفهای این مرد با این سن، حالا شخصیت سیاسی مثلا. آقا! یک آدم معمولی در خیابان، اهل صلح، میگوید: آقا بمباران نکنیم، جنگ نکنیم چیز خوبی است. ولی یک کسیکه یک شخصیت سیاسی داره مثلا، ظاهرا، که نمیرود بشیند بگوید که:
آقا شما ما رو بمباران نکنید، خواهش میکنیم بمبارون نکنید، ما همون بچه های استر هستیم، کوروش رو یادتون بیاد، چقدر یهودی نجات داد، ما هم بچه های استر ایم.
آقا چه بچۀ استری مرد حسابی؟، این مثل داستان سادات حسنی و حسینی است، بینیم آقا از خشایارشاه، می گوید: همۀ ایرانی ها شاگردهای استر هستند، نمیدونم بچه های استر، شما هم بچه های استر اید.
حالا خشایارشاه زنش یهودی بود، خیلی خب، نه اینکه دیگه ایرانی ها بچه های استر باشن، بایستی بگردیم سادات استری رو پیدا کنیم، ببینیم کدوم نسل استر هستن.
بعد می گوید:
حالا شما ما رو بمبارون نکنید، خواهش میکنم. بیایید به ما کمک کنید. حالا من اگر به شما بگم به ما کمک کنید یا ما رو بمبارون کنید، حالا کدوم ها رو می کنید؟
آقا این چه حرفهایی است که یک مردِ سیاسی میزنه. مگه ایران نمیدونم به قول معروف بنانا استیت اِه که اسرائیل بیاد بمبارون کنه و ما التماس کنیم. مثل اینکه عرض میکنم که دستهای ایرانیان را بستند، و اونجا نشستند دارند گریه میکنند به دامانِ اسرائیل، که اسرائیل خواهش میکنم ما رو بمباران...
آقا این چه حرفی است؟ این چه جور سخن گفتن یک مردی است که ادعای سیاست میکنه.
بین بمباران و کمکه به ما کدوم هاشُ می کنید؟
کمکه به کی؟ مثل اینکه اسرائیلی ها ماندند بین دو آلترناتیو که یکی از اینها انجامش مشکلشون رو حل میکنه، یکی کمک به این آقاست، به ما یعنی به من دیگه، یکی هم بمباران ایران. حالا کدوم هاش بهتره؟
آقا مشکل اونها که این نیست، مرد حسابی!،
...
مشکل اسرائیلی ها چیز دیگه است، مشکل زیاد دارند. یکی که نمیخواهند که هیچ کشوری در این منطقه صاحب قدرت بشه. هزار جور فتنه هم داره، مردم اسرائیل رو نمیگم ها، دولتشونُ میگم. هزار فتنه در کار ایران دارند میکنند، از موضوع نمیدونم پان ترکیسم بگیرید تا تقویت نیروهای ضد وطنی کُرد در منطقه، با هزار رنگه دیگه دارند اینها نقش بازی میکنند برای تضعیف ایران و اینها نمیتوانند ببینند. گرفتاری شون اینجاست که آخوندها بمب اتمی بسازند و این تکنولوژی رو توسعه بِدَن و بعد این رو در اختیار حماس بگذارند و در اونجا. این آلترناتیو نیست که به تو کمک بکنند مرد بزرگوار که حالا یا به تو کمک بکنند و یا بمب بریزن. مرد سیاسی که مملکت خودشُ تحقیر نمیکنه که آخه. اون هم در مقابل یک کشوری که یک وجب، یک وجب جاست.

۱۳۹۵ شهریور ۱۳, شنبه

ماجرای رضا و رادیو-تلویزیون های لس آنجلسی


سه چهار روزه پیش شما حتما برنامۀ ما رو گوش میکردید و دیدید که جلال عزیز اومد چی گفت، گفت با یکی از این رادیو تلویزیون ها صحبت میکرده گفتند اگر ما بخواهیم بگیم خشونت در برابرِ خشونت اونوقت ما رو، درِ رادیومون رو میبندند،
خب وقتیکه تو اومدی میگی آقا "تسلیم باش در برابرِ خشونت"، خب بزار اون رادیو رو ببندند مرتیکه، بزار اون رادیو به جهنم بره، تو وقتی این رادیو ات بدرد میخوره که؛ ملتی که تازیانه میخوره، ملتی که داره شلاق میخوره، ملتی که در قفس شده و یکسری هیولا رو آوردند تازیانه به دست میدن، توی این قفس همۀ ملت رو تازیانه بزنند، بی ادبی بکنند، اهانت بکنند به شریفترین مردمِ روزگار، اوباش و اغتشاش گر و این حرفها بگن، این ملت چه نیازی داره که یک رادیو یا تلویزونِ نجاستی مثل شماها داشته باشه که بهش بگه که: "تسلیم باش، تسلیم باش، با نمیدونم ماموره رژیم فروتنی به خرج بده، مبادا بی ادبی بکنی، مبادا فلان، اون یارو مرتیکه همایون(اونموقعی که من چندروزی صداشُ اینجا شنیدم).همه، اون یارو زنگالو[ضیاء آتابای] که نجس تر از همۀ اینها، یکنفر اونجا فریادِ درست میزنه اون هم آوردند توی این قضایا لِهَش کردند بیچاره رو؛ اون هم صورِ اسرافیل اِه.
و نداشتن برنامه ای درست در این همه تلویزیون ملت مارو گمراه میکنه و به اینصورت. ما تلویزیونمون یک تلویزیونِ سیاسی اِه. و نداشتن برنامه ای درست در این همه تلویزیون ملت مارو گمراه میکنه و به اینصورت. ما تلویزیونمون یک تلویزیونِ سیاسیه. ما رو آنچانکه، بویژه با توجه به فشارهایی که رژیم رویِ مسالۀ اینترنت داره میذاره و فیلتره میکنه و اینها، ما رو دشوار بچه های ما دارن میگیرند، به ما خبر میدن. من همین امروز ایمیل دارم که میگه: باید وایسم ساعت هایی که نمیدونم فیلتره نباشم تلویزیونِ شما رو نگاه بکنم. حالا چون دوربین اینجا ندارم نمیتونم ایمیلشُ نشونتون بِدَم. در نتیجه ما از طریقِ وب سایت هایی که داریم پیام هامون را می فرستیم، از طریقِ ایمیل هایی که من هر شب تا بامداد می شینم، به این به اون به اون، بچه هایی که از زمانِ تلویزیون با ما بودند ما داریم حرکت میدیم بچه ها رو.  
شماها دَه تا تلویزیون بِهتون سازمانِ سی.آی.اِی داده که رژیم رو خدمت بکنید؟ بگید: "خشونت نکنید". آقا خشونت نکردن، حداقل اگر خشونت کرده بودن، بیست تا پاسدارُ لجن، کشته بودن یا به جهنم فرستاده بودند و در مقابلش هم میرفتن و اعدام میشدند بالاخره یک چیزی بود؛ ولی آشِ نخورده و دهنِ سوخته شده حکایتِ بچه های ما، کاری نکرده دارند اعدام میشن.
به هر روی این چنین نمی مونه، این کشور، خودِ کشور دیگه اراده کرده آزاد بشه، تمامه اون رویدادهایی که داره اتفاق میوفته به هیچ یک از این اُرگان های نجسِ خارج کشور وابستگی ندارن. اگه کسی بیاد توی این خونه های پَل تاک وِر بزنه بگه: "ده پونزده نفر از بچه های ما رو، هی هی هی کشتن"، نجاست می بلعه، میخواد خودشُ گنده بکنه. این موج، موجِ داخلِ ایرانه. این موج، موجِ فرزندانِ ایرانه که به هیچ وجه هم اعتماد به نجاست های خارج کشور ندارن، مگر اون شخص یا اون افراد خیلی تونسته باشند دلاورانه جلبِ اعتماد کرده باشن.
از اون بالا تا پایینِ این، بگذریم از اینی که، هر رادیو تلویزیونی یک سری آدم داره که میان، دوست دارن توی این رادیو تلویزیونها صداشون پخش بشه، اونها با اون مبارزینی که جنبش ها رو حرکت میدن خیلی فرق دارن. اگر میان توی این رادیو تلویزیونهام چهل پنجاه نفر در هر روز،حالا فرض کنیم یا ده نفر یا بیست نفر میان صحبت میکنند اینها این موج نیستند. موج رو یک حرکتِ سری مرکزی زیرِ اقیانوس به حرکت درمیاره. موج، اون حرکت دهندۀ موجهای فعالِ مبارزۀ آزادی سازِ ایران؛ بچه های خوب ایران هستند کسی نمی بیندشون. اونهایی که میان توی این رادیوها، از اون طبرزدی و کلنگ زدی و نجاست زدی شون همه نجاست زدی هستند، اونها ربطی به این موج ندارند اونها موج شکن اند. به هر روی من امیدوارم که فرزندانِ این آب و خاک پیامه ما رو به همدیگه برسونند و بگن آقا دیگه بسه، تا اونجایی که میشه فشار به این رادیو تلویزیون ها بیارند،
یا ببند، یا مردونه حرف بزن، چه دلیلی داره که شما یک رادیو وا کنی، یک تلویزیون وا کنی بعد نتونی، یعنی اون حرفی که خودت میخوای نتونی بزنی، حرفی که دیگران به  تو دیکته میکنند و اعتراف کنی به این حرف، حرف دیگران رو بزنی، خب ببند دَرِشُ مرتیکه، مگه مرض داری؟ مگه مرض داری که به این خیانتِ بزرگ دست بزنی و اونوقت فردا بی گمان دربرابرِ مردم ایران شرمنده خواهی شد

فقط باید ملت ایران مسلح بشه، اگر اون رضای ننگین در لس آنجلس نشسته و ملت ایران رو فرا میخونه به آرامش برای اینکه الاغه، یک پارچه الاغ به تمامه معنی، نمیدونه که این اسلام ننگین چیه، و این حرفها رو سرش نمیشه و به همین خاطر ه که خیلی از بچه های ما اعدام شدند.

۱۳۹۵ شهریور ۱۱, پنجشنبه

چرا شاهزاده رضاپهلوی را هیچوقت اپوزیسیون جدی برای ج.ا نمی دانستم



اما رژیم خیلی با قساوت داره در درونِ میهن کار میکنه، امروز که میدونید، همه میدونند دادستانِ کلِ ملاها اعلام کرده که "چهارهزار نفر دستگیر کردیم"، از اون سو ملایِ شیّاد [خاتمی] میگه، و دیگر ملاها میگند که "ما یک سری اوباش رو دستگیر کردیم".
من فقط [این] یک سؤال رو از رژیم میکنم، بیست و پنج ساله [که] تو رویِ سرِ این مردم هستی، دهها هزار نفر در این تظاهرات بدونِ تردید، وقتی شما، شما که میگید "چهارهزار نفر"، ملت های جهان-همۀ اون عاقل و الاشاره ای ها- میفهمند که بیش از ده هزار نفری که ما خبرِ موثق داریم، دستگیر کردید، شما بیست و پنج ساله نانجیب ها، روسپی زاده ها، ای زائیده شده ها از دُبُرِ مادرانِ ننگینِ تون، بیست و پنج ساله اومدید به اسمِ اللهِ ننگین و اون تازی نامۀ نجاستِ تون روی سرِ ملتِ ما موندید که بعد از بیست و پنج سال دهها هزار اوباش تحویلِ جامعه بدید؟!. اگر اوباش اند اینها، اگر اوباش اند، وقتی یک جامعه ای اوباش آفرین میشه، وقتی یک جامعه ای اوباش زا میشه تقصیرِ کیه؟
اولاً بچه هایِ ما که آزادگانِ ایرانی هستند، و این [رو] بخاطرِ این میگم [که] در هر صورت شما مقصر هستید. اگر براستی، که اینطور نیست و اینها آزادگانِ ایرانی هستند، اگر اوباش باشند، [اینجور] که رژیم میگه، باز هم تُف اش تویِ صورتِ خودِ این رژیم ننگینه که بعدِ 25 سال با قرآنِ سگی اش، با تازینامۀ ننگینِ متعفن اش آمده اوباش درست کرده. اگر اوباش نباشند، که بی گمان اوباش نیستند و [از] آزادگانند، این آزادگان در طولِ این مدت فهمیدند که حالا اون ننگ رو، اون بازماندۀ نجاستِ اندیشۀ تازی رو باید از این آب و خاک بندازَنِش بیرون.
و البته، البته خیلی کار سختیه، من هَمچی ساده به شما و همۀ هم میهنانم بگم، سخت شدنِ اینکار گردنِ شخصی است به نامِ رضا، گردنِ اون کسانی است که 25 سال افتادند جلویِ خطِ مبارزه و گذاشتند [که] رژیم به این مرحله از قدرت برسه، والا از سالها پیش رژیم رو خیلی راحت میشد اینجوری کارش رو خلاص کرد. و من بارها در سخنرانی هام، در گفتگوهام با هَمِگان گفتم، من اگر جای اون رفسنجانیِ ننگین (که اونموقع رئیس جمهور بود)، بودم، حتی در گفتگویی که در یک رادیویِ عرب زبان میکردم گفتم، گفتم: میدادم یک مجسمۀ طلایی از این رضا درست کنند، توی خیابونهای تهرون همه جا بگذارند به عنوان سپاس، زیرا که این دیلاقِ احمقِ کودن میتونست با بهره گیری از مردانِ آزاده ای که میخواستند این کشور رو آزاد کنند، کشور رو آزاد کنه، و نکرد. تا اونجا که حالا مردمِ [گرفتار در]  جنگِ فقر و بدبختی و مصیبت و در به دری و آوارگی و پدر از دست دادن و مادر از دست دادن و روسپی شدن و همۀ این مصیبت ها، به جنگِ یک رژیمِ مصیبت آفرین برخواسته، تازه آمریکا هم میاد، یک بیانیه ای هم آقای بوشلر[بوش و تونی بلر] میده،
[ملا ها] میگند: "چون بوشلر هم این بیانیه رو داده، پس این حرکت حرکتِ آمریکایی یه"
 بابا مرتیکه، بی شرف، حرکتِ آمریکایی چیه؟، حرکت، حرکتِ فقر و مصیبتِ 25 سالۀ یک ملته، ربعِ قرن یک ملتی تازیانۀ ستم خورده و میریزه توی خیابون آنچنان که دیدیم...


از 26:11

فوکوس آنلاین:
منظورتان از تیررَس چیست؟
پهلوی: بَـــله، همواره پلیسِ بین الملل با سی.آی.اِی به من زنگ میزنند، می گویند: در کدام گوشه باز گروهی به دستورِ تهران برای کشتنِ من کمین کرده اند.
بهرام مشیری: نه والله، به حضرتِ عباسِ بی دست، به ریشِ پرخونِ حبیب بن مظاهر شمارو کاری ندارن، من به شما اطمینان می دَهم، شما ترکیه هم تشریف ببرید، میتونی حتی ممکنه کردستان هم بری با شما کسی کاری نداره، خیالتون راحت باشه.
چون وجودِ بزرگوارِ شما سببِ نفاق بینِ ایرانیان شده و به نفعِ ج.ا. یک زمانی 30 هزارنفر، بیست هزار نفر جمع میشدند، شاید، بعضی ها به من گفتند صد هزار نفر در لس آنجلس برای، همچین که سر و کلۀ شما و طرفدارای شما پیدا شد، خودِ شما تشریف آوردید روزۀ سیاسی گرفتید؛ 150 نفر روی یک صندلی چرخ دار و عصا و اینها آمدند، شما فورسِ سیاسی نیستید که حالا کسی بخواد شمارو بُکشه، از بین ببره.





۱۳۹۵ مرداد ۱۵, جمعه

شاهزاده، حتی سعید سکویی هم میداند برای میهن پرستان چیزی بالاتر از ایران نیست

سکویی:
چی میگی تو رضا، چه کردی بجز فحاشی؟ خفه خون بگیر بی پدر و مادر
چی؟ دردت میاد، بیا بالا صحبت بکن، جرات داری دستتو بالا کن صحبت بکن،
"دردت میاد شاهزاده بِهت باج نمیده؟"، شاهزاده کیه که به من بخواد باج بده یا نده، شاهزاده تمامِ بدبختی ما اینه که چهارتا بی پدرمادرِ امثالِ تو دارن ازش طرفداری میکنن، شاهزاده تمامِ کمبودش اینه که یک مشت جیگرفروش و یک مشت بی پدر مادر و یک مشت حمال و یک مشت دوزاری دارن ازش طرفداری میکنن، یا کمونیستِ، یاد توده ای یه، یا جهان وطنه، یا یه مشت بچه هایی که تو شهرِ نو بدنیا آمدن، بی پدر و مادرِ حرامزاده، بیا میکروفون بگیر صحبت بکن، من اینجا اجازۀ صحبت، بیا بالا ببینم چی میخواهی بگی؟
رضا90: مودبانه حرف بزن شما رهروی راهِ پادشاهین...
سکویی: اولا شما چکاره هستی که به من بگی شاهزاده چکار کرده یا نکرده، صحبت من اصلا اینجا شاهزاده نیست، صحبتِ من ایرانه، خیلی بالاتر از شاهزاده است، صحبتِ من مرگ و سقوطِ رژیمِ اسلامیه، شاهزاده اصلا حد و اندازه اش به اون حد نمیرسه، این سیاه بازی ها رو واسه من نکنین بچه آخوندها، اطلاعاتی ها، بی پدر و مادرها، دوزاری ها، تو حالا اومدی اینجا حد و اندازۀ شاهزاده را به من نشون بدی؟، من قبل از اینکه تو بدنیا بیای شاهزاده رو میدونم کیه، کجاست، چه وزنی داره، چه وزنه ای داره، کجا ایستاده، شاهزاده کیه الان؟، شاهزاده گفته هر روز مردمِ ایران تصمیم گرفتن بخوان من چی باشم من همونم، پس خفه خون بگیرید همتون برید تا اونروز صبر بکنید، امروز باید یکی به فکرِ آزادی ایران باشه، بیا بالا ببینم چی میخواهی بگی، مواظب باش کج و کوله نری

۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

مجاهد و ملا


به هر روی مشکلِ بزرگِ این مبارزه اینِه که،
"فردا"، به قولِ معروف میگه، "آنچه که به دیگ اِه، با کمچِه میاد بیرون"، احتیاجی به این بلوف هایِ این و اون و اون و اون نداره
این مبارزه، اگر آمریکا خودش رو قاطی اش داره میکنه، اگر جک استراو افتاده به دست و پا و چهارچنگولی داره به ایران میره، اگر اتحادیۀ اروپا داره همۀ توانش رو به خرج میده که مبارزۀ مردمِ ایران رو بی رنگ و بو بکنه، همۀ اینها فایده ای نداره.این مبارزه، مبارزۀ فَقرِه، مبارزۀ بدبختی، مبارزۀ "ستمدیدگان"، مبارزۀ "مصیبت کشیدِگان"، مبارزۀ "خانواده از دست دادِگان"، مبارزۀ "خفه شُدِگان"، مبارزۀ "بردگان"، مبارزۀ "همۀ ستمها بر آنها شدگان" با مرکزِ ستم، مرکزِ اهریمنی، مرکزِ همۀ بدی ها و مرکزِ همۀ ننگ ها چیزی به نامِ "اسلام" و "جمهوری اسلامی" یه، هیچ چیزی غیرِ این نیست.
حالا آمریکا هم میخواد بگه که، در این گیر و دار بیاد اعلامیه بِده که آقا:"جوانانِ دانشجو رو باید تقویت کرد"، که با این اسم مبارزۀ مردم ایران رو آمریکایی اش بکنن، نه آقای آمریکا، اینجوری باور کن نمیشه. انگلیس هم خودشُ قاطی میکنه، نه نمیشه. تنها کسیکه توی این قضیه خیلی راحت رولِ خودشُ  بازی کرد و دستش رو شد فرانسه و مزدورانِ دیگرِ شِبهِ آخوند؛ مجاهدین بودند، که اینها اومدند علنا و آشکارا مخالفتِ خودشون رو در یک سطحِ بسیار بسیار بزرگ با جنبشِ مردمی داخل کشور نشون دادند، یعنی مجاهد دقیقا همون کاری رو کرد که در روزِ نخستینِ آمدنِ ملا کرد، یعنی بزرگترین خدمت رو مجاهد با کشتنِ فرزندانِ ما در درونِ میهن به ملا کرد، ملا رو آورد به تخت نشوند، بعد هم خودشون، گفتند: "آقا تو حقِ حسابتُ بگیر برو، هشت میلیون تو کف ات پیدا میکنی". یه بچه سوسولِ گدایی که در تمامِ زندگی اش هشت تا پِنس نمیتونست تو جیبش داشته باشه، یکدفعه از تویه کفِ اتاق خلوت اش، پَستوی اتاقش در فرانسه نه میلیون دلار پول پیدا میشه و ایــــن تازه یک قطره از دریایِ اون حقِ حسابی است که اونهایی که در 25 سال پیش این مصیبتُ به سرِ ملت ما آوردند به این جانورها دادند. وگرنه ملا و مجاهد یکی بودند، رفیق بودند، همدوش بودند، همسنگر بودند، هم خون بودند، او اسلامه محمد رو براش سینه میزنه، این اسلامه علی رو. محمد و علی هم، پسرعمو که هیچی، برادر که هیچی، تو بغلِ دخترِ همدیگه میخوابیدند و از این حرفها. اصلا مساله این نیست اش که مجاهد و ملا با همدیگه فرقی داشته در طولِ تاریخ یا دارند.
منتهی عناصری بودند ملا رو گذاشتند بالای سرِ ملت ایران با چماق که پدرِ این ملتُ دربیاره، مجاهد هم که وردستش بود سرانجام برای اینکه درگیری از اون هنگام سر این رونِ مرغ و دمِ مرغ ایجاد نشه در داخلِ کشور؛ اینها را هم آوردند بیرون، هر چه دلشون خواست پول توجیبی بهشون دادند، تلویزیون دادند، رادیو دادند، هرچی که شما فکر میکنید، تانک دادند، توپ دادند، آخه آقا شوخی نیست که یکی توی عراق یکدونه تانک داشته باشه، تویِ رژیمِ صدام حسین. این خیلی، روی این قضیه باید خیلی حساب کرد، یکدونه تانک، یکدونه ماشین شخصی یک ایرانی بِره در عراق نمیتونه بخره. اینها تانک و پایگاه داشتنِ شون برمیگرده به یک سلسله ماجراهای سیاسی، اقتصادی و توطئه های جهانی علیهِ اون هم همش علیۀ ملت ما. وگرنه اون یارو مسعود رجوی اصلا چه نجاستی هست که ارزشِ حرف زدن و اینچیزها رو داشته باشه. ولی خب دشمنانِ این آب و خاک همیشه از آدمهای بی بها خیلی چیزهای گنده درست کرده اند، مثل خمینی. همۀ دنیا میدونن که این آدم دیگه لجن ترین، متعفن ترین، یاوه گو ترین، بیسوادترین، بیشعورترین، خشن ترین، آدمکش ترین، نانجیب ترین، بی هویت ترین، بی اصل و نسب ترین، بی مملکت ترین، بی کشورترین، بی همه چی ترین و بی ناموس ترین اهریمنی که رویِ زمین اومده خمینی بود؛ ولی خب، ساختن و بردنش تویِ کرۀ ماه و روی مریخ و گفتند: موهاش تویِ نجاست نامه ای به نام تازینامه به نام قرآن هست تو هر صفحه ای، فلان واینها، از این تبلیغات کردن براش، بردنش اونجا، مجاهد هم همینطور.
اینها دو تا با هم شریک بودند، همراه بودند، همگام بودند، هم خون بودند، اندیشه شون یکی بوده، فکرشون یکی بوده، هدفشون برای ویران کردنِ ایران یکی بوده و هنوز هم یکی هست. و می بینیم که در هنگامیکه مردم ایران دستش رو به زانوی خودش میگیره و بلند میشه میگه: "یا هِمّتا"، در همین هنگام دوباره مجاهد کاری شدیدتر و کثیف تر از کاری که در آغازِ انقلاب با تفنگ بدست گرفتن و علیهِ مقدسات ملی ما جنگیدن کرد در این چند روز کرد، با خودسوزی ها و آتش سوزی ها و از این مزخرفات.
من امروز یکی از اینهارو می دیدم، یَک آدمِ کچلِ  بی ریخته دماغ گنده ای، یکی از اونا که خودشُ سوزونده بود رسیده بودن بهش، این[جایِ] پیراهنش پاره شده بود، اینوَراش پیدا شد [بود]، من در تلویزیون العربیه می دیدم، این فقط بدردِ باغِ وحش میخورد، نه، حتی انسان! نمیشه به این جانور دو پا گفت.
اینها، اینها بودند، اینها بودند، یک سری به اصطلاح لُمپن، یک سری چاقوکش، یک سری لات، اومده اند توی مغز هاشون یک چیزی رو چپونده اند؛ همون سربازِ تازی 1400 سالِ پیش رو از مجاهد و ملا درست کرده اند و انداختنِ ش به جونِ فرهنگ و تاریخ و خردِ مردم ما.