۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه

ده ساله ها زمان مشروطه اسلحه گرفتند برند به جنگ روسها، حالا جوان ایرانی میره دماغش را عمل میکنه و به آیفون دل خوش میکنه


از 20:27
خُب به من زیاد زنگ میزنن،
"آقا، فکر میکنید ایران کِی آزاد میشه؟"
آخرین کِسی که زنگ زد گفتم: دوست عزیز، ایران زمانی آزاد میشه که آمارِ کتاب خواندنِ ایرانی از نمیدونم 75 ثانیه در روز یا 35 ثانیه در روز به نیم ساعت در واقع برسه.
تا ما در خلوتِ خودمون، ذهنِ خود را قوی نکنیم و کتاب نخوانیم، کتاب کتاب کتاب، کتاب کتاب کتاب، حالا شما بفرمائید مطلب، روزنامۀ پاره، هر مطلبِ قابلِ خوندنی.
اینی که ما دلمون رو خوش کردیم به یه نمیدونم اپلِ شیش، آقا این اپلِ شیش یک ابزاره بابا، این یک مشت نمیدونم که کامپیوترچیپ رو چپوندن توی هم، این رو دست میگیری؛ تمامه وقت ات تلف میشه، هِی دائم نشستی این رو میزنی برای چی آخه؟ چه کار، قراره چی بشه؟
هِی با شهین داری ایمیل میدی، هِی به مهین داری قربون صدقه میری که چی جوانِ ایرانی؟
ده ساله ها زمانِ مشروطه اسلحه گرفتند، بِرَند به جنگ روسها. حالا جوانانِ رشید یا میره دماغِشُ عمل میکنه یا میره نمیدونم صورتِشُ میکشه یا میره زیرِ ابرو ور میداره.
آقا این کارها که مهم نیست که، حالا جراحی پلاستیک بهشون بر میخوره. خُب بر بخوره. حالا توی این آمریکایِ بزرگ من ندیدم هنوز یک جوانی بِره دماغ عمل کنه بابا جان. تو فرانسه اَش هم نیست، هیچ جا نه، اصلا ارزشِ بابا، میگویند،
فرانسویها میگویند ارزشِ مَرد به دماغشه. هر چه دماغ بزرگتر؛ بهتر. دیدین هنرپیشه هاشون رو؟ ژان پل بلموندو، این آخری دماغهای گنده، ژنرال دوگل دماغِش. آخه این چه مسخره بازی یه؟ این چه تنگ نظری و بدبختی و گرفتاری یه که به جانِ ما افتاده؟. پولکی پولکی
یارو از ایران اومده هنوز، هنوز کار نداره، ده شاهی پول تو جیبش نیست، می بینم عکسِ مازاراتی و لامبورگینی و اینها گذاشته، آه-آآآآآآآآه میکشه!
میگیم آقا تو کی هستی که لامبورگینی سوار شی آخه؟!، تو چه کاره هستی؟
یه آدمه آمریکایی اگر حقوقش دویست هزار دلار هم باشه در ماه فکرِ لامبورگینی به سرش نمیزنه، چون باید متناسب باشه. نمیدونم یک ماشین 500 هزار دلاری-نمیدونم یک میلیون دلاری باید مالِ یک کسی باشه که درآمدش 50 میلیون دلار در ماه باشه، خونه اش آنچنانی باشه، مناسبات و مهمانی هایش و اینها اینجوری باشه.
اینقدر ما عقدۀ پول داریم، حالا بماند، بزارین اینُ بخونم خدمتتون،
باری، این کتاب خوندن رو خواهش میکنم فراموش نکنید، کتابخونه ها رو پشتیبانی بکنید. و من به دوستانِ جوان، چون میدونم خیلی توجه دارن به این برنامه-به من خیلی لطف دارند، توصیه میکنم: مطالعۀ تنهایی خیلی خوبه، اما بهتر از مطالعۀ تنهایی این است که؛ پنج نفر-شش نفر دوستان که مطمئن باشن به هم، که حالا نمیدونم جاسوس و ماسوس و اینها نباشه، گرچه که برایِ این آخوندها عجیب نیست آقا، حالا چهار پنج نفر جمع شَن نمیدونم کلیله و دمنه هم بخونن ممکنه از این هود(Hood) کشیده ها و چماقدارها و
"بیضۀ اسلام به خطر افتاده"
پنج شش نفر کتابها را بخونن، با هم تحلیل کنن و هر کسی نظرِ خودش رو بگه.
کتابها و اِشراف به تاریخِ مملکتِ ما و بیچارگی یه مردمِ ما و کوششهای بی اثرِ ما در بابِ آزادی؛ ما رو مطلع میکنه، کتابها ما رو مطلع میکنه.
آرام آرام که این اطلاعات آمد صاحب پرنسیب می شید، اصول. اصول مثلِ سیمان در وجودِ ما در واقع شکل میگیره و همین اصول هست، در وجودِ مردان و زنان هست که کشورها را نجات داده. تا ما آدمهایه بی-بدونِ پرسیبی هستیم، هر طرف باد بیاد، به یک سیلی فرار میکنیم و از یک روز زندان بترسیم و نمیدونم هر آخوند می بینیم سلام علیکم و این حرفها؛ به جایی نمیرسیم.
تنها چاره اش مطلع شُدَنِه، بالا بردنِ سطحِ اطلاعاتِ تاریخی یه، من حالا، هخامنشی و نمیدونم اشکانی هم پیشکش، آقا از همین زمانِ فتحعلی شاه و این جنگِ ترکمن چای شروع کنید لطفا. کتاب بسیار هست، بخصوص تحلیل های فریدونِ آدمیت، بخصوص کارهای احمد کسروی، بخصوص کارهای آخوندزاده، روشنفکرانِ سطحِ مشروطه، اینها بسیار بسیار مهم هستند. میرزا آقاخانِ کرمانی، آخوندوف که همون آخوندزاده باشه، مراغه ای، طالبوف.
اینها رو بگیرید حتما بخونید، با هم در بابش صحبت کنید، بعد می بینید که آقا این دنیایِ نمیدونم اپل، که من هنوز ندارم، آقا یک تلفنی بنده دارم آقا 15 دلار گرفتم، 25 سالِ پیش، ایناها، یک خط میره، یک خط میاد، اینا،
 وقت ندارم، اگه من وقت داشته باشم آقا کارِ نکرده، کتابِ نَخونده بسیاره. این مغزهای بزرگ، شما وقتی کتابِ ارسطو رو در دست میگیرین نه اینکه کتاب در دست گرفته باشین؛ شما در پیشگاهِ ارسطو نشستید داره بهترین سخنانش رو به تو میگه، هِگِل داره بهترین حرفهاشو، نیچه داره به تو میزنه، در اونجا نِشَسته، شما در خدمتِ او هستین. چون بهترینِ اندیشه هاشُ منعکس کرده در این کتاب.
هِـــــی شفاهی، زری خانم اینُ گفت، فاطمه خانم اونُ گفت، تیمسار نمیدونم چی چی اینُ گفت، سرکار سرپاسبان فلانی این رو گفت، هَمه اش شفاهی، هر چی حرف زده میشه شفاهی. یکی هم آمده راجب به شاهنامه با کلی موی سفید و اینها، آمده می گوید: "شاهنامه حاوی هشتاد هزار بیت". نه آقا خدا پدرِ شما رو بیامرزه، رحمت کنه اجداد شما رو. آخه بیایید یک تحقیقی بکنید، آقا دو تا کتاب بخونید، یک چیزی، یک مقاله ای بخونین [بعد] بیایین راجب به یک همچین چیزی اظهار نظر کنین بابا!.

۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه

یک عده ای خون جگر شدن از این عکس! ، میگن "باعثِ تفرقه میشه"



نوروز یک چیزه خوبی هم داره هموطن، یک چیزه خیلی خیلی خوب
اگه گفتین چیه؟
اون عکسِ دکتر مصدق نیست پشتِ سرِ ما!
یک عده ای خون جگر شدن از این عکس، پیغام دادند که باعثِ چی میشه؟، "تفرقه میشه".
آقا باعثِ تفرقه دشمنانِ دکتر مصدق هستند نه عکس او. سی ساله اینجا نِشَستن، باعثِ تفرقه و فساد هستند دشمنانِ دکتر مصدق.
این عکس داره یک عده ای رو بیچاره میکنه واقعا، نزدیکه سکته بکنن.
مجبورن عکسُ بزرگتر بزارن.
اینُ من گذاشتم که بگم آقا من جزءِ چماقداران سلطنت نیستم. چون این تلویزیون متهم هست به سلطنت طلبی و بوده از روزِ اول. این حقیقتِ امر هستش. عجیب واقعا داستانی داریم ما اینجا.
باعثِ تفرقه چماقدارانِ سابق اند دوست عزیز، نه عکسِ دکتر مصدق.
هر کس پیدا شد یک جاذبه ای داشت اینها بهش فحش دادند و لجن پرت کردند و همون کثافت کاریها، یک مشت فحاش اند اینها.
تفرقۀ چی؟
کدوم، اتّحادِه کجا؟
لیدرشیپ در کجا؟
به محضِ اینکه چهارتا بچۀ ایران کشته میشه سرشون از سوراخ میاد بیرون،
"ما هم هستیم"
به محض اینکه ساکت میشه میرن دنبالِ کسب و کارشون.
به محض اینکه دوباره یک جایی  بمبارون میشه؛ دوباره در VOA هر روز، در رادیو صدایِ ایران هر روز.
فرصت طلب، شاید یک کودتایی بشه، شاید یک بمبارونی بکنند ایران رو آقا، ما بریم دوباره اونجا دَم و دستگاه رو پهن کنیم. زور و استبدادِ پنجاه سالِ قدیمُ که کردیم کم بوده، حالا بریم دوباره ادامه بدیم.
اگه یه عُرضه ای، لیاقتی، دلاوری ای، لیدرشیپی چیزی بود؛ آقا ما میگفتیم: اهلا و سهلا
باعثِ تفرقه میشه؟!
اگر تصویرِ یک مرد بزرگی که تنها مردِ بزرگ سیاسی این مملکت ما بوده که وجهۀ جهانی داشته باعثه تفرقه میشه؛ بزاریم بشه. یک آدمه حسابی بوده توی این تاریخ. بقیه که دزد بودند که. یک نَه دُزدِش رو به من نشون بدین.
"ما دزدی دوست داریم خوب، شریکِ دزدیم، بدمون میاد از این مرد"
دکتر علفی وقتی یک جراحِ قابل پیدا بشه هزار توطئه میکنه در کارش که این جراحه رو از دِه بیرون بکنن، ولی دکتر علفی با همون اسطوخودوس و دعانویسی و اینها کلاه سرِ مردم میزاره.

۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

همکاری مصطفی خمینی با تجزیه طلبها، تعداد طرفداران خمینی در پایگاه شیعیان جهان چقدر بود؟


ستوده:
تعدادی از دوستان من که اینها فعالِ دانشجویی بودند یا فارغ التحصیلِ دانشگاه بودند چون بعد از اون شکستِ واقعا خیلی خفت باری که اعراب از اسرائیل خورده بودند تو جنگ 1967 یک احساسِ به اصطلاح سمپاتی [داشتند]. بعد برای اینکه تویِ دوران شاه هیچگونه به اصطلاح فرصتی نبود که مردم ابراز احساسات بکنند نسبت به مسائلی که در ایران میگذره و یا در حول و حوش ایران میگذره. بعد رژیمِ شاه هم شایعه بود که کمک میکنه به رژیمه اسرائیل برای سرکوب فلسطینی ها، به این خاطر گروهی از دوستان ما تصمیم گرفتند که بِرن [به] فلسطین و این پیامِ مردم ایران [را]برسونن بهشون که ما طرفدار مظلوم هستیم، ازشون دفاع میکنیم. و این باعث شد که اون گروهی که همچین تصمیمی داشتند دستگیر بشن، سر مرز بعضی هاشون دستگیر شدند، بعضی هاشون تو شهرها دستگیر شدند و حدود تقریبا 50-60 نفر از دوستان ما دستگیر شدند و ما هم تعدادی که تحت تعقیب بودیم فرار کردیم و من جزء اون کسانی بودم که فرار کردم با دوستانم به عراق.
بهرام مشیری:
به عراق تشریف بردید، خُب شما در اونجا دو شخصیتِ تاریخی رو در واقع زمانیکه اونجا بودین، [دو] ایرانی در آنجا بودند، نیست اینطور؟ در مواضعِ مختلف، یکی تیمورِ بختیار یکی آقای خمینی، اینطور نیست؟
ستوده: بله، بله. همینطوره درست می فرمایید و اتفاقا من با هر دوی اینها ملاقاتهایی داشتم. چندین بار ملاقات داشتم.
بهرام مشیری: عجب، شما میتونین بفرمایید در بابِ تیمور بختیار چه خاطره ای دارید؟
تیمور بختیار اونطوریکه خودتون بیشتر اطلاع دارین اختلاف پیدا کرده بود با دربار و شخصِ محمد رضاشاه، ایشون می دونید که نخستین رئیس ساواکِ ایران بودند، یعنی ساوک رو ایشون تاسیس کردند، بنیانگذاری کردند، اگر اشتباه نکنم بعد از کودتای 28 مرداد ایشون فرماندار نظامی تهران بودند
بهرام مشیری: بله همینجوره
و اختلاف بر سر قدرت و چیز و اینها [بود]، گویا ایشون میخواسته کودتا بکنه که شاه بالاخره تبعیدش میکنه به، تبعید که چه عرض کنم، یک مدت پست سفارت ایران در انگلیس بهش میده ولی از اونجایی که ایشون خیلی جاه طلب و به اصطلاح قدرت طلب بود و اینها به کمتر از پادشاهی یا ریاست جمهوری در شان خودش نمیدید بالاخره سر از عراق درآورده بود و اونوقت هم میدونید که برسر شط العرب[اروند رود] ایران و عراق اختلاف داشتند و رژیم بعثی به ایشون کمک کرد که به قدرت برسه در ایران.
و یک نکته ای که خوبه من فکر میکنم جناب مشیری ازش درسی گرفته بشه برای امروز ما؛ این هست که رژیمه بعثی عراق که خودتون می دونید که اونوقت تقریبا جزء اقمار شوروی سابق بود و یک مدلی بود که رویش خیلی تبلیغ میکردند، میگفتند که: خب "این رژیم راهِ گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم [است]"، از همین نمونۀ عراق استفاده میکردند. چون یک کودتا کرده بودند. کودتا رو به عنوان یک راه رشد غیر سرمایه داری مطرح میکردند بین کشورهای خاورمیانه و چیز و اینها؛ که از این طریق میشه که به سوسیالیسم هم رسید و چیز و اینها. بنابراین شوروی ها که منافعی داشتند، همانطوری که خودتون میدونید از دیرباز اینها چشم داشتند که دسترسی پیدا بکنند به آبهای گرم خلیج پارس. بعد اینها اومدند، وقتیکه کودتایِ بعثی کردند تویِ عراق، برای اینکه اغتشاشی راه بندازن توی ایران و امتیاز بگیرن از رژیمه شاه؛ شروع کردن به یک دسته جاتی رو، یک جبهۀ آزادیبخش درست کردند که این جبهۀ آزادی بخش مرکب [بود] از جبهۀ بلوچستان و جبهۀ الاهواز که اینها اسامی است که شما الان بهشون بر [میخورید]، به نامشون آشنا هستین دیگه، فرقۀ دموکرات آذربایجان و بعد همینطور حزب دموکرات کردستان و یک سری گروههای دیگه. و از جمله یکی از چیزهایی که خوبه که بینندگان شما حتما اطلاع داشته باشن اینه که مصطفی خمینی با همین جبهۀ آزادی بخش همکاری میکرده.
بهرام مشیری: عجب!
بله، فرزندِ آقای خمینی که اینقدر در موردش، در مورد آزادیخواهی اش و نمیدونم اسلام خواهی اش چیز میکردند، ایشون هم با همین جبهه همکاری داشت.
بهرام مشیری: بعد بختیار هم آنجا آمده بود در واقع که به این جریانات کمک بکنه در واقع نه؟
ستوده: بختیار، حزبِ، یعنی ما وقتیکه رفتیم، ما چند تا دانشجوی جوان بودیم دیگه، اولین چیزی که به ما پیشنهاد کردن و ما رو تحت فشار گذاشتن، حتی ما رو بازداشت کردن توی عراق، این بود که باید تمامه ایرانی هایی که اینجا میان، وارد بغداد، عراق میشن باید زیر نظر آقای تیمور بختیار کار بکنن. و ما هم تقریبا از رادیو که کار میکردیم اونجا اخراج کردند، بعدا که، وقتیکه ترور شد بختیار؛ دوباره برگشتیم به رادیویی که اونجا میتونستیم ازش استفاده بکنیم.
بهرام مشیری: بله، بعد شما کجا ایشونُ دیدید؟
ما رو تقریبا به زور، یعنی ما رو بردند توی مَقر. یک کاخی داشت، یعنی کاخِ معروفِ نوری سعید، وزیر سابقِ اون ملک فیصل پادشاه عراق؛ داده بودند به ایشون. و ایشون یک زندگی شاهانه [داشت] تقریبا. یعنی خود رهبران عراق یک همچین چیزی نداشتند، دَم و دستگاهی نداشتند و تمامه تجهیزات و اینها رو در اختیارش گذاشته بودند. حتی تموم شده فکر میکردند، که ایشون با تمامه امکاناتی که داره تو ایران و اینها میتونه قدرت بگیره. و یک قبیلۀ معروفی تو ایران پشت سرشه، ارتباطاتی داره توی ارتش و ساواک و اینها که هنوز پابرجاست و تمام چیز نشون میداد که شوروی و حزب بعث روی آقای بختیار بسیار سرمایه گذاری کرده برای سرنگون کردنِ رژیم شاه.
بهرام مشیری: بله، عرض میکنم خدمتتون که، خُب آقای خمینی چطور؟ ایشون اونجا چه میکرد؟
ایشون، جناب مشیری، آقای خمینی واقعا فراموش شده بود، بعد از اینکه تبعید شد به ترکیه و از ترکیه به عراق، آنطوری که من شاهدش بودم اونجا، ایشون سالی یکی-دو تا اعلامیه بیشتر نمیداد، یک مناسبتی بود مثلا یک اعلامیه بِده که اون [را] هم میبردند فرضا مکه، چندتایی [از] هواداراش که اونجا دور و برش بودند فصل حج میبردند بین حاجی های ایرانی و کسانی که از ایران می اومدند بین اونها پخش میکردند به امید اینکه این بِره ایران با اینها، اعلامیه های آقای خمینی. هیچگونه واقعا نه ارتباط با ایران داشت به اون ترتیبی که آدم فکر بکنه این پایه داره تو ایران، خیلی ها طرفدارشن، رفت و اومد داره، توی اخبارِ ایران قرار داره، اصلا، به هیچ وجه. من چندین بار که ایشون رو ملاقات کردم در نجف، به جز تعدادی انگشت شمار که من میتونم به شما بگم بین 10 تا 12 نفر طلبۀ جوان که اکثرا هم ارتباطاتِ فامیلی و خانوادگی داشتند با یکسری از آخوندها توی ایران(برادر کروبی بوده، اون پسر آقای منتظری) [طرفدار دیگری نداشت]. و اینطوری بوده، یعنی که ایشون فراموش شده بود، یعنی نه ساواک در مورد ایشون، نه رژیم شاه اصلا حسابی میکرد که ایشون قدرتی باشه بتونه کاری بکنه و متاسفانه ایشون سوار بر یک موجی شد که ملت ایران سزاوارش نبودند که یک همچین مصیبتی رو تحمل بکنند.
بهرام مشیری: یک مطلبی رو به من گفتید با تلفن، یک دو-سه دقیقه ای که با هم صحبت کردیم، که ایشون به نماز هم می ایستاد پشتِ سرش کسی نبود واقعا اون تعداد
بله، بله همینطوره. ما، یعنی تعدادی از اینها(چون همه دانشجو بودیم یا فارغ التحصیل) یکروز صحبت میکردیم از میزانِ [محبوبیت خمینی]، [میخواستیم] ببینیم که آقای خمینی چقدر نفوذ داره، اصلا توی ایرانِش که ما اومده بودیم، از ایران که میدونستیم که هیچ خبری نیست، کسی ایشون رو نمیشناسه به جز تعدادی بازاری و چند تا آخوندی مثل رفسنجانی و نمیدونم خامنه ای و اینها یا منتظری، کسی که نمیشناسه ایشونُ، حالا ببینید توی عراق، مثلا توی اینجا پایگاهِ شیعیان جهانِ(نجف بزرگترین حوزَشونه دیگه) [چقدر طرفدار دارد]، ما تصمیم گرفتیم یکروز لااقل برای چیز هم که شده(اطلاعات و آگاهی خودمون هم شده) از میزانِ نفوذِ آقای خمینی در شیعیانِ عراق یا روحانیون [با خبر شویم]، رفتیم اونجا، سر نمازِ اتفاقاً مغرب بود ، رسم بر این است که تویِ اون صحنِ حضرتِ علی هنگامِ نماز هر گوشه ایش یک آیت اللهی می ایسته و مریداش و پیروانش پشتِ سرش اقامۀ نماز می کنند، و عجیب، واقعا اونجا بود که ما فهمیدیدم که این آقای خمینی واقعا حتی توی نجف هم، بین روحانیونِ شیعه هم حتی [یک] پایگاهی نداره، بیشتر از، بینِ هشت تا ده نفر، من خودم شمردم،
 بهرام مشیری:عجب
 همون طلبه های جوونی که عرض کردم پشتِ سرش بودند، و ایشون یک همچین موقعیتی تو حوزه ای که چیز میکنند [داشتند]. نمیدونم "رهبرِ پیشوای شیعیانِ جهان"، اینها همش تبلیغاتی بود که تقریبا مخالفینِ رژیمِ شاه از جمله خودِ ما بهش دامن میزدیم که ایشون فکر میکردیم که آخوندِ سیاسی هست و اونوقت هم آخوندی [که] از سیاست حرف میزنه، از مظلوم دفاع بکنه واینها فکر میکردیم خب باید حمایت بشه، ولی تمامه اون چیزهایی که، واقعا تبلیغاتی که میشد، گروههای سیاسی میکردند به "عنوانِ رهبرانِ شیعیانِ جهان" و اینها پوچ و بی معنی بود.

۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

دیزی ایرانی یا رسیدن به دروازه های تمدن

و ابلهانه ترین کار در قرن بیستم این است که یک نفر بنشیند اونجا و برای مثلا سی و پنج میلیون نفر فکر بکند، از لوله کشی تا نمیدونم هواپیما و عرض میکنم مراتبِ استراتژیک و سیاستِ خارجی؛ خداوندمون یک نفر بود در کشور ما، حالا هم یک نفر هست. و اینکه عرض کردم شاهنشاهی منقرض نشده عرض میکنم این مطلب شوخی نبود. منقرض نشده، همون سیستم هست. منتهی یک گروهی بودند عرض میکنم لباسهای غربی میپوشیدن، شکل و ظاهرِ غربی داشتند، امروز هم همون لباسِ غربی را میپوشند. فی الواقع این چیزی که تن این آقایان هست این کشمیرِ انگلیسی است و نمیدونم فاستونی انگلیسی است و اینها، اما ذهنیت عربی است. یعنی لباسِ عربی تنشان هست علی الظاهر از نظر فُرم.
در آن روزگار آزادی بیان نبود،
در این روزگار هم آزادی بیان نیست،
در آن روزگار حزب نبود،
در این روزگار هم حزب نیست.
در اون روزگار یک حزبِ دولتی بود به نامِ رستاخیز،
امروز هم یک حزب داریم به نام حزب الله، رهبر هم فقط روح الله.
در اون روزگار قانون اساسی که به قیمت خون این ملت بدست آمده بود زیر پا رفته بود، یک آدم بیعرضۀ واقعا نالایق به نام هویدا سیزده سال سر مردم رو گرم کرده بود که این آقا نخست وزیر بود، در کشور خودش هم نمیدونست چه میگذره.
علم میگوید قرار بود که یک تغییراتی در عرض میکنم کابینۀ هویدا بشود و بعد فردا، و اعلام کرد همه جا که "کابینه داره تغییر میکنه"، عرض میکنم، ما پس فردا دیدیم معرفی کرد همان آدمها هستند. پرسیدیم چی شد؟ معلوم شد که نمیدونم خانم اشرف و خانم شمس و سایرین آدمهایی رو پیشنهاد میکردن که هر کسی نمایندۀ خودشُ وزیر بکنه تو تشکیلات هویدا. پادشاه هم فهمیده، گفته: اصلا نمیخوام هیچ کس رو عوض بکنی.
و این آقای هویدا عرض میکنم که، و قبلا هم عرض کردم اما برای پی بردن به عظمت فاجعه، این آقای هویدا بیشتر از میرزا تقی خان و عرض میکنم که قائم مقام و دکتر مصدق و قوام السلطنه حکومت کرد. یک مرد بی عرضه ای بود که نمی فهمید در کشور چه میگذرد، حتی در کابینۀ خودش هم خبر نداشت. هر تصمیمی هم میگرفتند به این آقا نمی گفتند. یک چپقی داشت و یک گلی داشت و تظاهراتی میکرد.
اون سیستم هویدا رو داشت،
این سیستم هم آقای خاتمی رو.
شما مقایسه کنید، ببینید عین هم هستند، این هم به همون بی عرضگی است و به همون بی غیرتی.
در اون روزگار اگر کسی را میخواستند حذف بکنند از جامعه و عرض میکنم که او رو در دادگاه نیاورند که حرفهای حسابی او را مردم بشنوند؛ میفرستادند به دادرسی ارتش،
اینها هم میفرستند به دادرسی انقلاب، دادگاه انقلاب.
اون یکی میگفت من فرۀ ایزدی دارم و یک Destiny دارم، حضرت عباس کمر من رو گرفته،
اینها هم می گویند ما نمایندۀ امام زمان هستیم.
اون یکی بدون اطلاع مردم در اموال مردم دخل و تصرف میکرد، عرض میکنم که، یهو هشتاد هواپیمای اف.14 یکی پنجاه میلیون دلار ازثروتِ ملتِ بیچارۀ ایران عرض میکنم که بخش میکرد، و یکمرتبه هفت میلیارد دلار میداد نمیدونم کمپانی لیلاند رو نجات بِدَن؛ درحالیکه مردم ما گرسنه بودن،
این یکی هم همین کار و میکنه، بیست میلیارد دلار یهو مصروفِ کارهای اتمی میکند درحالیکه چهل درصد مردمه ایران زیر خط فقر هستند.
ایشون مجلس داشت، یک عده نمایندگانِ ساواک رو انتخاب میکردند. نمایندگانِ ساواک قشنگ لیست رو میبردن میگفتن آقا ما میخواهیم اینها وکیل بشن،
اینها هم نمایندۀ ساواما هستن.
یعنی نه اون مجلس یک پنی ارزش داشت نه این مجلس یک پنی ارزش دارد.
اون سیستم به رای مردم هیچ ارزشی قائل نبود، مردم رو آدم حساب نمیکرد،
این سیستم هم مردم رو آدم حساب نمیکنه، به رای مردم هیچ عرض کنم احترامی ندارد.
بنابراین وقتی خوب نگاه می کنیم، می بینیم که سیستم عوض نشده، شکلش تغییر کرده و اونچه ملت ایران میخواسته البته بدست نیاورده.
البته تفاوت های دیگری هم هست، که البته این رژیم خیلی ارتجاعی تر هست از اون رژیم.
اون یکی میخواست ایران رو به دروازه های تمدنِ بزرگ برساند، [به] سوئیس و برلین برسد،
این یکی میخواهد که نمیدانم اسلامِ راستین را زنده بکند.
در آنجا آزادی بیان نبود، عرض میکنم [که] روزنامه نگاری نبود، یک روزنامه ای بود به نام اطلاعات، یک روزنامه ای بود به نام کیهان، این حرفۀ شریف روزنامه نگاری که صیانت از شرافت انسانی بر عهدۀ روزنامه نگار بوده است در این عرض میکنم دورۀ مادرنیته؛ تبدیل شده بودند به احسنت و بله قربان گفتن و عرض میکنم هر که مداحِ بهتری بود میزاشتنشن نمیدانم رئیس کیهان یا رئیس اطلاعات، هستند بعضی از این مداحان، الان تو اروپا هستند. در حالیکه وظیفۀ روزنامه نگار، نمیدانم شما داستان اسرافیل را شنیده این که میگوید: در روز قیامت اسرافیل می آید یک بوقی دارد، می دمد در این بوق، عرض شود که همۀ خفتگان از خواب بیدار می شوند و می آیند به عرض میکنم دادگاه قضاوت الهی. و بعد هر کس کارش رسیدگی میشه؛ یک عده میروند به بهشت، همون جریانه ملاقه و عرض کنم حوری ها، یک عده هم میروند جهنم پهلوی اون آتشها، بسوز ان و اینها.
این روزنامه نگار همان اسرافیلی است که هر روز صبح در بوق حقیقت می دمد و از فساد دولت جلوگیری میکند و حقایق رو مقابل چشم مردم میگذارد با حداقل تحلیل در کار خبر.
داشتیم روزنامه نگاران بزرگ واقعا در آن کشور، چه مردانی بودند در روزگار مشروطه، این روزنامه نگاران و بعد تبدیل شد به یک مشت بله قربان گویانِ عرض میکنم بی سجیه، که فقط اطاعت میشود قربان والسلام و علیکم.
دولت هم فکر میکرد با این چهار دلار پول نفتی که آمده، باد به شش افتاده بود فکر میکرد که دولت مثلا چیزی هست. درحالیکه همون روزگاری که مثلا درآمد نفت ایران از دو میلیارد شده بود بیست و دو میلیارد دلار؛ همون زمان صنعتِ نمیدونم سقز به قول ما دهاتی ها(آدامس) در آمریکا 16 میلیارد دلار صنعت آدامسش بود فقط. گندم نداریم؟، "خُب میخریم"
تخم مرغ نداریم؟، "میخریم"
کشور کشاورزی ایران برای نود روز تولید غذا داشت، "بقیه اش [را] هم میخریم الحمدلله!"
از استرالیا میخرید، از آرژانتین میخرید،
میگفتن دیزی اون روزگار هیچی اش ایرانی نیست، بدنه اش نمیدانم از آمریکا میاد، سیب زمینی اش از نمیدونم اوهایو میره، نمیدونم گوجه فرنگی اش از اسرائیل میاد، نخودش نمیدونم از فلان جا میاد.
یک دیزی ما نداشتیم بخوریم اما باد به غبغب می انداختیم، البته پول داشتیم،
"پول میدیم میخریم"،
"حالا برق نباشه، چه فرقی میکنه؟"،
حالا کشاورزی ورشکست شد بماند.
این سیستم هم عین همون سیستم هست، هیچ فرقی نکرده واقعا، از نظر ماهیت فرقی نکرده. تا آنجایی که به کرامت انسانی و شرافت مربوط است فرقی نکرده، حالا این عقب افتاده تر و دیوانه تر هست، چشم در میاورد و نمیدانم دست میبرد و نمیدونم شلاق میزند و از این کارها اما ماهیت کار یکی است. هر دو عرض میکنم Despotism هست، هر دو استبداد است، هر دو مخالف شرافت انسانی هست، هر دو....

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

شيطان به كلوخ بسته، اين شاه به حج رفته


 

این حج رفتن یک عملِ زیانبار اقتصادی برای مملکتِ ماست. امروز من آماری دیدم، حجِ عُمره پنج میلیارد دلار از اقتصادِ ایران رو میبره اونجا.
وقتی که شما تصویرِ یک پادشاهِ محتشمی رو که بر مردمِ ایران حکم میراند با اون حوله می بینید که زانو زده مقابلِ اون جعبه؛ خُب ببینید در ذهنِ عوام چه تاثیری می گذارد. و پادشاهِ ایران به نظرِ من محتشم تر و بزرگتر از این است که زانو بزند در مقابلِ این. اصلا گرفتاری ما اینجا بوده که زانو نزنیم مقابلِ اینها. یک مردِ عادی ایرانی میتواند برود زانو بزند؛ ولی پادشاهِ ایران که در واقع ۲۵۰۰ سال تاریخِ مملکت رو نمایندگی میکند و بر سرِ قبرِ کوروش کبیر می ایسته و سخنرانی می کند؛ ایشون با عجز زانو زده و دستش رو به دعا بالا آورده و متقاضیه یکچیزی از اون جعبه است، این، من نمیدوم شما چگونه این رو تعبیر و تفسیر می کنین. آقای زاهدی هم اونجاست و قطعا در این مراسم و مناسک کلوخ به شیطان هم پرتاب کرده حتما ایشون، سنگ زده به شیطان و سایرِ مراسم و مناسکی که یادگارِ، در واقع همۀ اینها یادگارِ روزگارِ در واقع بربریت هست که یک مردم، یک همچین چیزی، یک همچین مراسمی داشتند. خُب برای خودشان هم خوب بوده.
ولی در قرنِ بیستم، شاهنشاهِ ایران، تصورش را بفرمایید چه کوشش ها شد که این کار نباشد، مقاومت میکردند ایرانیان. این بزرگترین نمایندۀ اسلام است این حج. اون قوطی که ملاحظه میفرمایید، بزرگترین مرکزیتِ اسلام همون جعبه چوبی است که هیچی هم در اون نیست. بنابراین به نظرِ من عرض شود در مشروعیت دادنِ به این داستانِ خرافات سهم داشته ایشان. ایشون رو ما از مسئولیت نمیتونیم مبرا بکنیم. شما نگاه کنید به رفتارِ آتاتُرک یا خودِ شخصِ رضاشاه در ارتباط با همین حج رفتنِ مردم، ببیند چگونه اونها رفتار میکردن.






۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

من بدونِ لباس ایرانی به بهشتِ جاودان هم نخواهم رفت!

صد و یک سال از کشته شدن مبارز مشروطه خواه و ضد استعمار ایرانی، رئیس علی دلواری میگذرد. مردی که دلواپس استقلال ایران بود. پیشنهاد دریافت پول(40 هزار پوند) در قبالِ بی طرف بودن را رد کرد و از تهدید بریتانیا (حمله و ویران کردن خانه و نخلستان ها) نهراسید. در نبردِ دلوار و بوشهر ضربات سهمگینی به دشمن وارد کرد تا جایی که مجبور شدند درخواست نیروهای کمکی از هند و عراق کنند. در نهایت این بزرگمرد در 33 سالگی در میدان نبرد با متجاوز خارجی توسط یک خائن، خونش به زمین ریخته و جاودانه شد(12 شهریور 1294)
چند روزی است که اینجا و اونجا باز عده ای از طرفدارن استبداد شروع کرده اند به هورا کشیدن و دعوت خارجی به حمله و بمباران ایران، آن هم از طرف کشوری که به قول استاد مشیری تنها یک وجب خاکه.
خواستم به این افراد بگویم،







ما از تبار میرزا تقی خان امیر کبیر هستیم که برای دفعِ خطر کشته شدن حاضر نشد لباس ایرانی اش را از تن در بیاورد(مقایسه کنید با فرار بنی صدر)
بهرام مشیری:
مردم پراکنده نشدند و مترصد این بودند که اینها رو بکشند، و یک پیغامی میدهند به میرزا تقی خان، که آقا، "شما اگه میخواهی نجات پیدا کنین لباسِ تُرک ها را بپوشین و فرار کنین". بنده فکر میکنم ممکنه نود درصد از آدمها همین کار هم میکردند برای حفظ جانشون، اما میرزا تقی خان جواب دیگری گفته، این خیلی جالب است، از شجاعت میرزا تقی خان حکایت ها داره این داستان.
بحری پاشا برای آنکه مبادا دوباره فتنه ای برپا شود و از طرفی وسایل زندگی هم فراهم نماید از سفیر ایران و همراهانش درخواست میکند که لباس ایرانی را از تن خارج کنند و موقتا لباس مامورین دولت عثمانی در بر نموده تا هنگام عبور از وسط شهر مردم آنها را نشناخته و مزاحم نشوند و چند روزی در نزدیکی سربازخانه منزل گزینند تا منزلی برای آنها تهیه کنند. میرزا تقی خان در پاسخ می گوید:
هیهات، هیهات، با چو من پخته ای زهی خیال خام، که کرده اید. نعوذ بالله من بدون لباس ایرانی به بهشت جاودان هم نخواهم رفت!
ما از تبار شیرعلی مردان خان بختیاری هستیم که شغال هایی که قصد اعدام اش را داشتند کنار چوبۀ دار با حرف و عملش بی آبرو و تحقیر کرد.
وقتی یکی از دژخیمان می‌خواست چشم‌هایش را به هنگام اعدام ببندد، به آرامی دستمال را از دستش گرفت و گفت: پسرم بگذار تا این صحنه جالب و تماشایی را که قطعاً مافوقان شما را خوشحال می‌کند من هم در آخرین لحظات حیاتم به چشم ببینم چرا که تاکنون من شیری را دست و پا بسته در مقابل مشتی شغال ندیده بودم.
ما از تبار شاپور بختیار هستیم که به استبداد چکمه و نعلین نه گفت و تا پای جان روی نظرش ایستاد.
به هر روی با تلاش جوانان داخل کشور، ایران روزی به آزادی خواهد رسید، اما روسیاهی و ننگ میماند برای خائنین، متجاوزین، آنهایی که به طمع پول یا قدرت رویش معاملعه کردند یا در صدد تحقیرش بر آمدند.



رضا پهلوی:
We, the children of CYRUS, we, the children of Queen Esther, the Persian Queen, need your help...and today, your response is bobmbing us or helping us? this, you choose.
بهرام مشیری:
یک صحبتی آقای رضا پهلوی کرده، این شاهزاده با یک عرض کنم که تلویزیون کانال 10 اسرائیل که حقیقتا تحقیر ایران بوده. من تعجب کردم از حرفهای این مرد با این سن، حالا شخصیت سیاسی مثلا. آقا! یک آدم معمولی در خیابان، اهل صلح، میگوید: آقا بمباران نکنیم، جنگ نکنیم چیز خوبی است. ولی یک کسیکه یک شخصیت سیاسی داره مثلا، ظاهرا، که نمیرود بشیند بگوید که:
آقا شما ما رو بمباران نکنید، خواهش میکنیم بمبارون نکنید، ما همون بچه های استر هستیم، کوروش رو یادتون بیاد، چقدر یهودی نجات داد، ما هم بچه های استر ایم.
آقا چه بچۀ استری مرد حسابی؟، این مثل داستان سادات حسنی و حسینی است، بینیم آقا از خشایارشاه، می گوید: همۀ ایرانی ها شاگردهای استر هستند، نمیدونم بچه های استر، شما هم بچه های استر اید.
حالا خشایارشاه زنش یهودی بود، خیلی خب، نه اینکه دیگه ایرانی ها بچه های استر باشن، بایستی بگردیم سادات استری رو پیدا کنیم، ببینیم کدوم نسل استر هستن.
بعد می گوید:
حالا شما ما رو بمبارون نکنید، خواهش میکنم. بیایید به ما کمک کنید. حالا من اگر به شما بگم به ما کمک کنید یا ما رو بمبارون کنید، حالا کدوم ها رو می کنید؟
آقا این چه حرفهایی است که یک مردِ سیاسی میزنه. مگه ایران نمیدونم به قول معروف بنانا استیت اِه که اسرائیل بیاد بمبارون کنه و ما التماس کنیم. مثل اینکه عرض میکنم که دستهای ایرانیان را بستند، و اونجا نشستند دارند گریه میکنند به دامانِ اسرائیل، که اسرائیل خواهش میکنم ما رو بمباران...
آقا این چه حرفی است؟ این چه جور سخن گفتن یک مردی است که ادعای سیاست میکنه.
بین بمباران و کمکه به ما کدوم هاشُ می کنید؟
کمکه به کی؟ مثل اینکه اسرائیلی ها ماندند بین دو آلترناتیو که یکی از اینها انجامش مشکلشون رو حل میکنه، یکی کمک به این آقاست، به ما یعنی به من دیگه، یکی هم بمباران ایران. حالا کدوم هاش بهتره؟
آقا مشکل اونها که این نیست، مرد حسابی!،
...
مشکل اسرائیلی ها چیز دیگه است، مشکل زیاد دارند. یکی که نمیخواهند که هیچ کشوری در این منطقه صاحب قدرت بشه. هزار جور فتنه هم داره، مردم اسرائیل رو نمیگم ها، دولتشونُ میگم. هزار فتنه در کار ایران دارند میکنند، از موضوع نمیدونم پان ترکیسم بگیرید تا تقویت نیروهای ضد وطنی کُرد در منطقه، با هزار رنگه دیگه دارند اینها نقش بازی میکنند برای تضعیف ایران و اینها نمیتوانند ببینند. گرفتاری شون اینجاست که آخوندها بمب اتمی بسازند و این تکنولوژی رو توسعه بِدَن و بعد این رو در اختیار حماس بگذارند و در اونجا. این آلترناتیو نیست که به تو کمک بکنند مرد بزرگوار که حالا یا به تو کمک بکنند و یا بمب بریزن. مرد سیاسی که مملکت خودشُ تحقیر نمیکنه که آخه. اون هم در مقابل یک کشوری که یک وجب، یک وجب جاست.

۱۳۹۵ شهریور ۱۳, شنبه

ماجرای رضا و رادیو-تلویزیون های لس آنجلسی


سه چهار روزه پیش شما حتما برنامۀ ما رو گوش میکردید و دیدید که جلال عزیز اومد چی گفت، گفت با یکی از این رادیو تلویزیون ها صحبت میکرده گفتند اگر ما بخواهیم بگیم خشونت در برابرِ خشونت اونوقت ما رو، درِ رادیومون رو میبندند،
خب وقتیکه تو اومدی میگی آقا "تسلیم باش در برابرِ خشونت"، خب بزار اون رادیو رو ببندند مرتیکه، بزار اون رادیو به جهنم بره، تو وقتی این رادیو ات بدرد میخوره که؛ ملتی که تازیانه میخوره، ملتی که داره شلاق میخوره، ملتی که در قفس شده و یکسری هیولا رو آوردند تازیانه به دست میدن، توی این قفس همۀ ملت رو تازیانه بزنند، بی ادبی بکنند، اهانت بکنند به شریفترین مردمِ روزگار، اوباش و اغتشاش گر و این حرفها بگن، این ملت چه نیازی داره که یک رادیو یا تلویزونِ نجاستی مثل شماها داشته باشه که بهش بگه که: "تسلیم باش، تسلیم باش، با نمیدونم ماموره رژیم فروتنی به خرج بده، مبادا بی ادبی بکنی، مبادا فلان، اون یارو مرتیکه همایون(اونموقعی که من چندروزی صداشُ اینجا شنیدم).همه، اون یارو زنگالو[ضیاء آتابای] که نجس تر از همۀ اینها، یکنفر اونجا فریادِ درست میزنه اون هم آوردند توی این قضایا لِهَش کردند بیچاره رو؛ اون هم صورِ اسرافیل اِه.
و نداشتن برنامه ای درست در این همه تلویزیون ملت مارو گمراه میکنه و به اینصورت. ما تلویزیونمون یک تلویزیونِ سیاسی اِه. و نداشتن برنامه ای درست در این همه تلویزیون ملت مارو گمراه میکنه و به اینصورت. ما تلویزیونمون یک تلویزیونِ سیاسیه. ما رو آنچانکه، بویژه با توجه به فشارهایی که رژیم رویِ مسالۀ اینترنت داره میذاره و فیلتره میکنه و اینها، ما رو دشوار بچه های ما دارن میگیرند، به ما خبر میدن. من همین امروز ایمیل دارم که میگه: باید وایسم ساعت هایی که نمیدونم فیلتره نباشم تلویزیونِ شما رو نگاه بکنم. حالا چون دوربین اینجا ندارم نمیتونم ایمیلشُ نشونتون بِدَم. در نتیجه ما از طریقِ وب سایت هایی که داریم پیام هامون را می فرستیم، از طریقِ ایمیل هایی که من هر شب تا بامداد می شینم، به این به اون به اون، بچه هایی که از زمانِ تلویزیون با ما بودند ما داریم حرکت میدیم بچه ها رو.  
شماها دَه تا تلویزیون بِهتون سازمانِ سی.آی.اِی داده که رژیم رو خدمت بکنید؟ بگید: "خشونت نکنید". آقا خشونت نکردن، حداقل اگر خشونت کرده بودن، بیست تا پاسدارُ لجن، کشته بودن یا به جهنم فرستاده بودند و در مقابلش هم میرفتن و اعدام میشدند بالاخره یک چیزی بود؛ ولی آشِ نخورده و دهنِ سوخته شده حکایتِ بچه های ما، کاری نکرده دارند اعدام میشن.
به هر روی این چنین نمی مونه، این کشور، خودِ کشور دیگه اراده کرده آزاد بشه، تمامه اون رویدادهایی که داره اتفاق میوفته به هیچ یک از این اُرگان های نجسِ خارج کشور وابستگی ندارن. اگه کسی بیاد توی این خونه های پَل تاک وِر بزنه بگه: "ده پونزده نفر از بچه های ما رو، هی هی هی کشتن"، نجاست می بلعه، میخواد خودشُ گنده بکنه. این موج، موجِ داخلِ ایرانه. این موج، موجِ فرزندانِ ایرانه که به هیچ وجه هم اعتماد به نجاست های خارج کشور ندارن، مگر اون شخص یا اون افراد خیلی تونسته باشند دلاورانه جلبِ اعتماد کرده باشن.
از اون بالا تا پایینِ این، بگذریم از اینی که، هر رادیو تلویزیونی یک سری آدم داره که میان، دوست دارن توی این رادیو تلویزیونها صداشون پخش بشه، اونها با اون مبارزینی که جنبش ها رو حرکت میدن خیلی فرق دارن. اگر میان توی این رادیو تلویزیونهام چهل پنجاه نفر در هر روز،حالا فرض کنیم یا ده نفر یا بیست نفر میان صحبت میکنند اینها این موج نیستند. موج رو یک حرکتِ سری مرکزی زیرِ اقیانوس به حرکت درمیاره. موج، اون حرکت دهندۀ موجهای فعالِ مبارزۀ آزادی سازِ ایران؛ بچه های خوب ایران هستند کسی نمی بیندشون. اونهایی که میان توی این رادیوها، از اون طبرزدی و کلنگ زدی و نجاست زدی شون همه نجاست زدی هستند، اونها ربطی به این موج ندارند اونها موج شکن اند. به هر روی من امیدوارم که فرزندانِ این آب و خاک پیامه ما رو به همدیگه برسونند و بگن آقا دیگه بسه، تا اونجایی که میشه فشار به این رادیو تلویزیون ها بیارند،
یا ببند، یا مردونه حرف بزن، چه دلیلی داره که شما یک رادیو وا کنی، یک تلویزیون وا کنی بعد نتونی، یعنی اون حرفی که خودت میخوای نتونی بزنی، حرفی که دیگران به  تو دیکته میکنند و اعتراف کنی به این حرف، حرف دیگران رو بزنی، خب ببند دَرِشُ مرتیکه، مگه مرض داری؟ مگه مرض داری که به این خیانتِ بزرگ دست بزنی و اونوقت فردا بی گمان دربرابرِ مردم ایران شرمنده خواهی شد

فقط باید ملت ایران مسلح بشه، اگر اون رضای ننگین در لس آنجلس نشسته و ملت ایران رو فرا میخونه به آرامش برای اینکه الاغه، یک پارچه الاغ به تمامه معنی، نمیدونه که این اسلام ننگین چیه، و این حرفها رو سرش نمیشه و به همین خاطر ه که خیلی از بچه های ما اعدام شدند.

۱۳۹۵ شهریور ۱۱, پنجشنبه

چرا شاهزاده رضاپهلوی را هیچوقت اپوزیسیون جدی برای ج.ا نمی دانستم



اما رژیم خیلی با قساوت داره در درونِ میهن کار میکنه، امروز که میدونید، همه میدونند دادستانِ کلِ ملاها اعلام کرده که "چهارهزار نفر دستگیر کردیم"، از اون سو ملایِ شیّاد [خاتمی] میگه، و دیگر ملاها میگند که "ما یک سری اوباش رو دستگیر کردیم".
من فقط [این] یک سؤال رو از رژیم میکنم، بیست و پنج ساله [که] تو رویِ سرِ این مردم هستی، دهها هزار نفر در این تظاهرات بدونِ تردید، وقتی شما، شما که میگید "چهارهزار نفر"، ملت های جهان-همۀ اون عاقل و الاشاره ای ها- میفهمند که بیش از ده هزار نفری که ما خبرِ موثق داریم، دستگیر کردید، شما بیست و پنج ساله نانجیب ها، روسپی زاده ها، ای زائیده شده ها از دُبُرِ مادرانِ ننگینِ تون، بیست و پنج ساله اومدید به اسمِ اللهِ ننگین و اون تازی نامۀ نجاستِ تون روی سرِ ملتِ ما موندید که بعد از بیست و پنج سال دهها هزار اوباش تحویلِ جامعه بدید؟!. اگر اوباش اند اینها، اگر اوباش اند، وقتی یک جامعه ای اوباش آفرین میشه، وقتی یک جامعه ای اوباش زا میشه تقصیرِ کیه؟
اولاً بچه هایِ ما که آزادگانِ ایرانی هستند، و این [رو] بخاطرِ این میگم [که] در هر صورت شما مقصر هستید. اگر براستی، که اینطور نیست و اینها آزادگانِ ایرانی هستند، اگر اوباش باشند، [اینجور] که رژیم میگه، باز هم تُف اش تویِ صورتِ خودِ این رژیم ننگینه که بعدِ 25 سال با قرآنِ سگی اش، با تازینامۀ ننگینِ متعفن اش آمده اوباش درست کرده. اگر اوباش نباشند، که بی گمان اوباش نیستند و [از] آزادگانند، این آزادگان در طولِ این مدت فهمیدند که حالا اون ننگ رو، اون بازماندۀ نجاستِ اندیشۀ تازی رو باید از این آب و خاک بندازَنِش بیرون.
و البته، البته خیلی کار سختیه، من هَمچی ساده به شما و همۀ هم میهنانم بگم، سخت شدنِ اینکار گردنِ شخصی است به نامِ رضا، گردنِ اون کسانی است که 25 سال افتادند جلویِ خطِ مبارزه و گذاشتند [که] رژیم به این مرحله از قدرت برسه، والا از سالها پیش رژیم رو خیلی راحت میشد اینجوری کارش رو خلاص کرد. و من بارها در سخنرانی هام، در گفتگوهام با هَمِگان گفتم، من اگر جای اون رفسنجانیِ ننگین (که اونموقع رئیس جمهور بود)، بودم، حتی در گفتگویی که در یک رادیویِ عرب زبان میکردم گفتم، گفتم: میدادم یک مجسمۀ طلایی از این رضا درست کنند، توی خیابونهای تهرون همه جا بگذارند به عنوان سپاس، زیرا که این دیلاقِ احمقِ کودن میتونست با بهره گیری از مردانِ آزاده ای که میخواستند این کشور رو آزاد کنند، کشور رو آزاد کنه، و نکرد. تا اونجا که حالا مردمِ [گرفتار در]  جنگِ فقر و بدبختی و مصیبت و در به دری و آوارگی و پدر از دست دادن و مادر از دست دادن و روسپی شدن و همۀ این مصیبت ها، به جنگِ یک رژیمِ مصیبت آفرین برخواسته، تازه آمریکا هم میاد، یک بیانیه ای هم آقای بوشلر[بوش و تونی بلر] میده،
[ملا ها] میگند: "چون بوشلر هم این بیانیه رو داده، پس این حرکت حرکتِ آمریکایی یه"
 بابا مرتیکه، بی شرف، حرکتِ آمریکایی چیه؟، حرکت، حرکتِ فقر و مصیبتِ 25 سالۀ یک ملته، ربعِ قرن یک ملتی تازیانۀ ستم خورده و میریزه توی خیابون آنچنان که دیدیم...


از 26:11

فوکوس آنلاین:
منظورتان از تیررَس چیست؟
پهلوی: بَـــله، همواره پلیسِ بین الملل با سی.آی.اِی به من زنگ میزنند، می گویند: در کدام گوشه باز گروهی به دستورِ تهران برای کشتنِ من کمین کرده اند.
بهرام مشیری: نه والله، به حضرتِ عباسِ بی دست، به ریشِ پرخونِ حبیب بن مظاهر شمارو کاری ندارن، من به شما اطمینان می دَهم، شما ترکیه هم تشریف ببرید، میتونی حتی ممکنه کردستان هم بری با شما کسی کاری نداره، خیالتون راحت باشه.
چون وجودِ بزرگوارِ شما سببِ نفاق بینِ ایرانیان شده و به نفعِ ج.ا. یک زمانی 30 هزارنفر، بیست هزار نفر جمع میشدند، شاید، بعضی ها به من گفتند صد هزار نفر در لس آنجلس برای، همچین که سر و کلۀ شما و طرفدارای شما پیدا شد، خودِ شما تشریف آوردید روزۀ سیاسی گرفتید؛ 150 نفر روی یک صندلی چرخ دار و عصا و اینها آمدند، شما فورسِ سیاسی نیستید که حالا کسی بخواد شمارو بُکشه، از بین ببره.