۱۳۹۵ آذر ۱۰, چهارشنبه

ریشه همه شر




همه جای دنیا قاتلان بالقوه ای هستند که می خواهند من و شما و خودشان را بکشند چون با مسائلی تهییج شده اند که فکر می کنند متعادل ترین ایده آل هاست. البته سیاست هم در این مورد مهم است: عراق، فلسطین، حتی محرومیت های اجتماعی در برندفورد، اما وقتی چشمان مان را به روی چالش بزرگی که پیش روی ارزش های متمدنانه قد علم کرده می گشاییم فیلی را که در اتاق است از یاد نبریم. نام این فیل دین است. بمب گذار انتحاری متقاعد شده که اگر به خاطر خدایش آدم بکشد، مستقیما به بهشتی می رود که برای شهدا مهیا شده. این فقط مشکل اسلام نیست. در این برنامه می خواهم نشان دهم که این ایدۀ خطرناک نزد یهودیت و مسیحیت هم یافت می شود، فرایند بی خردی که ایمان نامیده می شود. من یک دانشمند هستم و معتقدم  میان علم و اعتقادات دینی تناقض عمیقی وجود دارد. هیچ دلیل روشن و استواری برای اعتقاد به خدا وجود ندارد. و فکر می کنم باور به وجود یک آفرینندۀ الهی واقعیت شکوهمند جهان را خوار و خفیف می کند. قرن بیست و یکم باید عصر خرد باشد، ولی ایمان بی خردانه و ستیزه جویِ دینی بازگشته است. ایمان دینی در تلخ ترین و پایان ناپذیرترین مناقشه های بشری قابل تشخیص است.
"ما می خواهیم غیرمسلمانان از سرزمین محمد بیرون بروند. ما می خواهیم کافران را بیرون کنیم"
آمریکا هم بنیادگرایان خاص خودش را دارد.
"مشکل نسل بعد، اسلامیزه شدن اروپا خواهد بود"
و در بریتانیا، با اینکه ما زیر سایۀ وحشت مقدس زندگی می کنیم دولت مان می خواهد آزادی مان در مورد انتقاد از دین را محدود کند. به ما گفته شده دانش نباید پا روی دُمِ الهیات بگذارد. اما چرا دانشمندان باید خاضعانه پاورچین پاورچین کنار بکشند؟
وقت آن رسیده که مردم خردگرا بگویند: دیگه بسه
ایمان دینی اندیشۀ مستقل را می پژمرد؛ تفرقه می افکند و خطرناک است.
ریشۀ همۀ شر؟
پندار خدا- یا توهم خدا
خیلی قشنگ، لطیف و بی آزار به نظر می رسد نه؟
اما آیا این آغاز لغزشی نیست که مردان جوان را با بمب هایی در کوله پشتی روانۀ ایستگاه های مترو می کند؟.
اگر به دنبال مناسک دینی قرون وسطایی می گردید: نور شمع، بُخور، موسیقی، زبان های مرده ای که انگار حرف های مهمی دارند، هیچکس بهتر از کاتولیک ها از پس این مراسم بر نمی آید.
در لورد، در جنوب فرانسه، این هجمه به حواس ما را خیره می کند و ما را وا می دارد تا فکر نکنیم؛ شک نکنیم؛ کندوکاو نکنیم. و اگر بتوانیم به رغم واقعیت عریان، ایمان خود را حفظ کنیم، فضیلت مند ترین انسان ها محسوب می شویم.
خیلی احساس برانگیز است، نه؟ به گمانم این منظره می تواند خیلی فریبنده نماید. یک علت این تأثربرانگیز بودن، این است که این مراسم حس قوی اتحاد گروهی را القاء می کند. اگر دچار این توهم شوید که ناپلئون هستید، احساس انزوا خواهید کرد. چون هیچکس حرفتان را نمی پذیرد. ایمان شما به اینکه ناپلئون هستید، نیازمند پشتیبانی و حمایت فراوان است، اما این هزاران نفری که اینجا هستند همگی دچار یک توهم هستند. این همدلی به شدت موجب تحکیم ایمان شان می شود.
من فکر می کردم خرد در نبرد با خرافات پیروز شده است. اما دیدن این رمۀ مؤمنان که بسمت خدا روانند، نظر مرا دستخوش تغییر می کند. این هم یک رمۀ خوش خیم می نماید. اما همین گروه های ظاهرا بی آزار مدافع نظام های عقیدتی ارتجاعی هستند؛ که به باور من عقل باید آنها را به چالش بگیرد.
روشنایی روز چیزهای بیشتری از این زیارتگاه را آشکار می کند. بنا به اسطوره ها، زنی که در حالت باکرگی باردار شده، یعنی مریم مقدس، در اینجا بر مؤمن مستعدی ظاهر شده است. آن مؤمنۀ سعادتمند یک دختر جوان بوده است. مؤمنان به اینجا می آیند چون معتقدند که می توانند با غسل در استخر آب اینجا شفا یابند. گفته می شود که اعجاز این آب به خاطر ظهور معجزه آسایِ مریم باکره در اینجاست. در واقع محتمل تر است که اینها به جای شفا یافتن، مرض دیگری بگیرند. چون هزاران نفر دیگر هم در این آب غوطه خورده اند.
آیا کاتولیک ها خود را موظف می دانند که در طول عمرشان یک بار این زیارت را انجام دهند، مثل کاری که مسلمانان در مکه برای مراسم حج می کنند؟
"فکر نمی کنم این زیارت خاص کاتولیک ها باشد. خیلی از کسانی که اینجا می ایند اصلا کاتولیک نیستند"
دستاورد شما از اینجا چه بوده؟
"من خیلی چیزها از اینجا گرفته ام: ایمان، اطمینان، و اعتقاد به اینکه شخصی آن بالا هست که از هر پزشکی قوی تر است"
شاید بیرحمانه به نظر برسد که ایمان این مردم بیچارۀ درمانده را زیر سئوال ببریم. اما آیا حقیقت ناب بهتر از امید کاذب نیست؟
اصلا چه شاهدی هست که در اینجا معجزه ای رخ داده باشد؟
"تاکنون در اینجا 66 معجزه گزارش شده است. حدود 2000 نفر به طرز ناشناخته ای شفا یافته اند. اما باید بگوییم میلیون ها نفر هم بوده اند که به طریقی در اینجا بهبود یافته اند"
بهبود به معنای پزشکی کلمه؟
"بهبود معنوی. یعنی کسانی که مشکل خاصی داشته اند و به این شهر آمده اند و توانسته اند بر مشکل خود غلبه کنند. مردمی که خدا را بازیافته اند. در این شهر زندگی شان دگرگون شده. مردمی که اینجا از رحمت الهی برخوردار شده اند"
گفتید سالانه حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند؟
"خوب، هر سال حدود هشتاد هزار زائر بیمار به اینجا می آیند"
و این قضیه حدود یک قرن یا یک قرن و نیم است که ادامه دارد؟
"بله، بله"
خب، سالانه هشتاد هزار بیمار به اینجا می آیند و از میان آنها تاکنون 66 نفر شفا یافته اند. می بینم متوجه هستید که به چه فکر می کنم.
"بله"
پس در حقیقت طی این سال ها از میلیون ها نفری که برای زیارت آمده اند 66 موردِ به اصطلاح معجزه آسا رخ داده است. از لحاظ آماری، این اصلا شاهد قابل اتکایی  محسوب نمی شود. باید بگویم که بعید می دانم هرگز اینجا پای قطع شدۀ کسی دوباره به طرز معجزه آسایی رشده کرده باشد. شفاهای اینجا از نوعی هستند که در هر حال به شیوه های دیگر هم می توانسته اند بهتر شوند.
مردم به ایمان مثل عصا تکیه می کنند. اما می ترسم آرامشی که ایمان فراهم می کند تظاهری سطحی بیش نباشد. و می خواهم ببینم چگونه توسل به ایمان دینی می تواند به ایده های بسیار خطرناک تری بیانجامد.
ریشۀ همۀ شرها؟
برخی دوست دارند بگویند که ایمان و علم می توانند همزیستی داشته باشند. اما من فکر نمی کنم بتوانند. این دو عمیقاً متضاد هستند. دانش یک نظام پژوهش و شکِ سازنده است که با ابزار پرسشگری، به بررسی شواهد می پردازد و با منطق و استدلال نتیجه گیری می کند. درست برخلاف علم، ایمان قویاً خواهان تعطیل قوای انتقادی است. پیشرفت علم چنین است که ابتدا فرضیه سازی می کند، ایده ها یا مدل هایی مطرح می کند، و بعد می کوشد این فرضیه ها را ابطال کند. پس دانشمندان همواره در حال پرسشگری و شکاکیت هستند. شیوۀ دین این است که در گذر زمان و با یاری قدرتِ نهادهای حامی خود، باورهای آزموده نشده را به حقایق خدشه ناپذیر بدل می کند.
در این مورد بگذارید فرضیۀ مریم مقدس را مثال بزنم. کاتولیک ها قویاً معتقدند که مریم، مادر عیسی، هرگز دچار مرگ فیریکی نشده، بلکه پس از مرگ طبیعی اش، بدن او روانۀ بهشت شده است. البته هیچ شاهدی بر درستی این داستان نیست. حتی انجیل هم در مورد چگونگی مرگ مریم هیچ نمی گوید. این اعتقاد که جسم مریم به آسمان عروج کرده حدود شش قرن پس از دوران عیسی پدید آمد. مانند همۀ افسانه های دیگر دهان به دهان گشت و گسترش یافت، اما سرانجام به یک سنت مستقر بدل گشت. این افسانه در طی قرون و اعصار نقل شد و همۀ راز و رمز سنت این است که هر چه قدمت بیشتری پیدا کند، افراد بیشتری آن را جدی می گیرند. انگار گذر زمان می تواند داستانی را که در ابتدا یک دروغ محض بود، نزد برخی، یک حقیقت بی چون و چرا کند.
تا دهۀ 1950، این سنت چنان استوار شد که دیگر به عنوان یک حقیقت رسمی کلیسا درآمد. مرجعیت (اتوریته) یافت. واتیکان فتوا داد که کاتولیک ها باید به صحت فرضیۀ عروج مریم باکره اعتقاد داشته باشند. آن وقت اگر از پاپ پیونس دوازدهم می پرسیدید که از کجا می داند که این داستان صحت دارد، می گفت باید حرفش را دربست بپذیرید، چون صحت این مطلب از جانب خدا به او الهام شده است.
او کنج عزلت نشسته و فکر کرده. فکر کرده و فکر کرده تا اینکه متقاعد شده که اصولا باید اینطور باشد. بدون اینکه هیچ مبنای منطقی یا الهیاتی برای صحت این داستان وجود داشته باشد.
البته تا وقتی قضیه محدود به معراج مریم باکره باشد، چندان ضرری ندارد. اما در مورد ادعاهای دیگر پاپ، مثلا، اینکه در آفریقای دچار بلای ایدز هم نباید از کاندوم استفاده کرد چه؟. در این مورد قدرت کلیسا که ناشی از سنت، اتوریته و الهام است برای بشریت بهای وحشتناکی دارد. منصفانه نیست که انگشت اتهام را تنها متوجه کاتولیک ها کنیم. همۀ دین ها از این ترفندها دارند. می توان همین پدیده را نزد مسلمانان، امام ها، و فتواهایشان هم دید. اصل قضیه همیشه یکسان است. حکمی توسط مراجع دینی صادر می شود. سپس از طریقِ سلسله مراتب اجتماعی به خانواده ها منتقل می شود و بر کودکان هم تاثیر می گذارد،  و همه اینها بدون اینکه ذره ای شواهد بر درستی شان باشد.
برخلاف علم که رازهای ناگشوده را چالشی برای پاسخگویی می یابد، دین فقط ناشناخته ها را تقدیس می کند. برای انسان های بدوی، ناشناخته ها و رازها آنقدر فراوان بودند که تنها موجودی همان قدر رازآلود و سوپرمن وار می توانست این خلاء را برایشن پر کند.
نیاکان ما در مورد طلوع خورشید چه فکر می کردند؟
به نظرشان خورشید یک ارابۀ آتشین می آمد که خدایی رانندۀ آن بود. خدایی که قربانی می پذیرفت. یک موجود الهی که در نخستین روز آفرنش گفت: نور باشد.
اما پژوهش های علمی این راز را گشوده است. امروزه می دانیم که خورشید یک  راکتور اتمی غول آسا است. یکی از میلیون ها ستاره ای ست که پرتوهای الکترومغناطیسی گرما و نور گسیل می کنند.
 دانشمندان چگونه در مورد جهان و کیهان می دانند؟. مثلا چگونه می دانیم که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد و در مقابل خورشید نیروبخش ذرۀ خُردی بیش نیست.
چگونه می دانیم که این دایناسورها صدها میلیون سال عمر دارند؟
پاسخ این است: شواهد تجربی. صدها و صدها هزار شواهد که همگی با هم همخوانی دارند.
کار علم، آزمون، مقایسه و بررسی این شواهد فراوان است. و به کمک این شواهد، نظریه های قدیمی در مورد امور جهان را روزآمد می کند. خاطره ای را به یاد می آورم که تاثیر بسیار سازنده ای در دوران دانشجویی من داشت. وقتی دانشجویِ دورۀ کارشناسی بودم، استاد مسنی داشتیم که سال هایِ سال مدافع پرشور نظریۀ خاصی بود. و یک روز یک پژوهشگر میهمان آمریکایی آمد و نظریۀ محبوب استاد را تمام و کمال رد کرد. پیرمرد با شتاب جلو رفت؛ دست آن پژوهشگر را فشرد؛ و گفت: همکار عزیزم، از شما متشکرم. من این پانزده سال اخیر در اشتباه بودم. و ما هم آنقدر کف زدیم که دست هایمان سرخ شد. ایده آل علمی این است. کسی که سال های درازی را، عمری را صرف یک نظریه کرده؛ خشنود شد از اینکه به او نشان دادند که در اشتباه بوده؛ و معرفت علمی پیشرفت کرده است.
خوب، دانشمندان شکاک از این همه فسیل چه نتیجه ای می گیرند؟ چگونه ما و همۀ جانداران دیگر، با تمام گوناگونی غریب مان به اینجا رسیده ایم؟
در قرن های گذشته، آدمی هیچ چاره ای نداشت جز اینکه به فرضیه های فراطبیعی متوسل شود. از میان اسطوره های فراوان آفرینش که در سراسر دنیا گفته شده اند، سفر پیدایش داستان خدایِ آفریننده ای را مطرح می کند که همۀ دنیا و جانداران را ظرف تنها شش روز آفریده است. سرانجام، در قرن نوزدهم علم شواهد را کنار هم نهاد و واقعیت را کشف کرد. چارلز داروین به ایدۀ بسیار درخشانی رسید که ایجاد حیات رویِ کرۀ زمین را به روشنی تبیین می کند؛ بدون اینکه هیچ نیازی به فراطبیعت یا خدایان داشته باشد.
برای فهم مسئله ای که داروین با آن مواجه بود خوب است بالا رفتن از کوه را مثال بزنیم. بگذارید نام این کوه را "کوه ناممکن" بگذاریم. فرض کنید در دامنۀ این کوه ساده ترین باکتری هایی باشند که در آغاز حیات بر روی زمین بوده اند و در قلۀ کوه، انسان یا هر اندامۀ زیستی پیچیدۀ دیگری قرار داشته باشند. خب، ما چطور به قلۀ این کوه رسیده ایم؟. اگر صعود ما ناشی از تصادف کور یا آفرینش باشد مثل این است که ما با یک جهش از دیوارۀ راست این کوه صعود کرده باشیم. چنین چیزی اصلا باورکردنی نیست. اما اگر به سمت دیگر "کوه ناممکن" برویم منظرۀ کاملا متفاوتی را می بینیم. اینجا دیگر از آن دیوارۀ نفس گیر خبری نیست. شیب اینجا بسیار ملایم و پله ای است. اینجا پله های فرگشت(تکامل) را می یابیم. تنها کاری که باید بکنیم این است که قدم از قدم برداریم تا به قله برسیم.
کشف بزرگ داروین این بود که فهمید حیات آهسته و پیوسته فرگشت می یابد. حیات در طی بیش از چهار میلیارد سال به طور تدریجی فرگشت یافته است. مجسمه ساز حیات، انتخاب طبیعی بوده، نه یک آفرینندۀ الهی.
به این ترتیب فرگشت که با موتور داروینی انتخاب طبیعی پیش می رود، ما را به قلۀ "کوه ناممکن" می رساند. حیات از نهایت سادگی باستانی به نهایت پیچیدگی می رسد. فرضیۀ آفرینش از ابتدا پا در گل می ماند، چون خود دچار مشکلی می شود که از مشکلی که می خواهد بگشاید دشوارتر است. آن آفریننده را چه کسی آفریده است؟
شاید فراوانی و گونه گونی حیات بر روی زمین، غریب و ناممکن به نظر آید، اما مسلماً این هم بعید و عبث است اگر برای توضیح شگفتی وجود حیات، خدایی اختراع کنیم.
فکر می کردم در طی عمرم شاهد خواهم بود که فرگشت در سراسر جهان پذیرفته شود و به عنوان حقیقتی علمی که شواهد بسیاری مؤید آن است همه جا آموزش داده می شود، اما متأسفانه ایمان دینی اساساً طوری است که شواهد بیشمار و فزایندۀ علمی هم نمی تواند یخ آن را بشکنند. امروز فرگشت در معرض خطر است.
در کمربند انجیل خیز آمریکای میانه، مسیحیان اوانجلیک نبرد خود با علم را از سر گرفته اند. در دنیای امروز دین به یک تجارت آزاد بدل شده است. گروه های رقیب مذهبی نبش هر خیابان دکانی زده اند و بر سر نجات روح مردم و گرفتن پول شان با هم رقابت می کنند. بنیادگرایی مسیحی در میان رأی دهندگانِ تنها ابرقدرت جهان رو به افزایش است، تا جایی که ریاست جمهوری را هم در اردوگاه خود دارد. اگر نظرسنجی ها را باور می کنید، می گویند که 45 درصد آمریکایی ها یعنی حدود 135 میلیون نفر معتقدند که جهان کمتر از ده هزار سال عمر دارد.
این کلیسای "نیولایف" در کلورادو اسپرینگز است. اینجا در دامنۀ کوه های راکی، محافظه کاران مسیحی این عبادتگاه 18 میلیون دلاری را ساخته اند و اسمش را "اورشلیم نو" گذاشته اند. کلیساروهای اوانجلیکی مانند اینها، لابی بسیار قدرتمندی شده اند که نفوذ فراوانی در همۀ امور آمریکا دارند؛ از آموزش علم در مدارس گرفته، تا سیاست خارجی. این محل بسیار خیره کننده است. اینجا فقط یک کلیسا نیست بلکه یک شبکۀ اجتماعی همه کاره است. این مجتمع 12 هزار نفری 1300 برنامۀ سازماندهی شده دارد و همۀ جنبه های زندگی مسیحی را پوشش می دهد: از ازدواج گرفته تا سگ گردانی. این مجتمع عظیم و پر خیر و برکت چندان عنایتی به سنت های الهی ندارد اما سرشار از اتوریتۀ پرنخوت است.
نام کشیش این مجتمع تِد هَگرد است. مرد قدرتمندی که مدیر انجمن ملی اوانجلیست هاست. و "نیو لایف" برای تد، همان واتیکانِ اوانجلیست هاست.
"همگی خوش آمدید دوستان
بگذارید خدمت همۀ دوستان جلو و عقب شما سلام عرض کنم. و به دوستان چپ و راست شما. به شما خوش آمد می گویم که امروز آمدید اینجا برای دیدن ما. اگر بار اول است که اینجا می آیید، برایتان یک پاکت خبری داریم که به شما می دهیم."
متاسفانه، وقتی شروع کردم به صحبت دربارۀ انجیل و حقایق علمی، خوش آمدگویی کشیشهگرد دوامی نیاورد.
"شما خواهید دانست که در مورد برخی مطالب اشتباه می کنید؛ و در مورد مطالبی هم درست می گویید، اما لطفا در طی این فرآیند متفرعن(متکبر) نباشید"
ریشۀ همۀ شر؟
"با هم دعا می کنیم: پدر آسمانی، به نام پروردگارمان عیسی مسیح تو را حمد و ستایش می کنیم. پروردگارا، امروز صبح تو را نیایش می کنیم. اینجا همه چیز با ماست. دعا و شکوه و افتخار داریم. چون بسیار شاکر هستیم از نعمت هایی که"
کلیسای "نیو لایف" در کلورادو نمونۀ بارز محافظه کاری دینی آمریکایی است.
"متشکریم که زندگی ما را متحول کردی... متشکریم پروردگارا"
من اینجا آمده ام تا بفهمم چرا چیزی که به نظرم ایمان غیرعقلانی است چنین کامیاب شده است؟. و چرا علم را زیر ضرب گرفته است؟
"و همه با هم بگویید: آمین"
"به ایالات متحده خوش آمدید"
خیلی متشکرم
کشیش تِد هَگرد خط ارتباطی مستقیمی با خدا دارد،... و با جرج بوش. این جمهوری خواه ثابت قدم مدعی است که هر هفته با رئیس جمهور جلساتی دارد. همین طور تونی بلرو آریل شارون را هم در آغوش گرفته است.
امروز عجب شویی برایمان اجرا کردید. حتما پول قابل توجهی را صرف این برنامه ها می کنید، نه؟
"من می خواهم مردم بتوانند عبادت کنند و لذت ببرند و در محلی باشند که سخنور نزدیک شان باشد. برای همین است که صحنۀ ما گرد است تا مردم نزدیک مان باشند. و بتوانم بهشان نگاه کنم."
اما مسلما کارتان خیلی موثر است. به نظر می رسد همۀ هنرها را با هم به کار می برید. می بخشید، ولی به نظرم رسید که برنامۀ شما مثل رژه های نورنبرگ می ماند.
"من دربارۀ رژه های نورنبرگ چیزی نمی دانم اما به نظرِ خیلی از آمریکایی ها مثل کنسرت های راک است."
"وقتی یک برنامه را تدارک می بینم، جوری عمل نمی کنم که یک عده سفیه بیایند و بگویند: اوه، پدر هَگرد، شما عجب آدم فوق الاده ای هستید هر چی بگید من باور می کنم. من با این شیوه مخالف بوده ام."
"در اینجا که انجیل می فرماید: کسانی که بنا بر علم لدنی ما برگزیده شده اند، منظورش از کسانی، ما هستیم. ما برگزیده شده ایم. ما برای...برای چی برگزیده شده ایم؟ همه با هم جواب دهید"
"بندگی"
"بلند بگویید"
"بندگی"
"اوکی، پس ما برگزیده شده ایم"
هر شخصی نیاز دارد که معنایی برای وجود داشته باشد. این مسأله برای ما مسألۀ مرگ و زندگی است. این مسأله هویت ما را شکل می دهد. خیلی از ما وقتی بزرگ می شویم و به افراد بالغ و مسئولی بدل می شویم می پذیریم که دنیا پیچیده است. می فهمیم که در دنیایی از سایه های ظریفِ تاریک و روشن زندگی می کنیم، نه دنیایِ کاملا سیاه و سفید. نگرانی من این است که این "تازه متولد شده ها" تحریک می شوند که به یقینِ دوران کودکی شان بازگردند. تنها حقیقتی که نیاز دارند، خداست. خدایی که پدر روحانی شان برای آنها تعبیر می کند.
"شما از گناه رها شده اید. فکرش را بکنید"
"همه می دانیم که به اعتقاد ما، انجیل کلام خداست. و امروز من دربارۀ -همسایه ات را مثل خودت دوست بدار- صحبت کردم. لازم نبوده که من شواهدی تولید کنم، شواهد جامعه شناختی یا روانشناختی."
شما یک کتاب مقدس دارید. چطور می توانید بگویید که مردم باید خودشان فکر کنند و بهشان بگویید که هر چه در این کتاب آمده درست است؟
"چون مجبور نیستند باور کنند"
اما من وقتی شواهدی ارائه می دهم، می گویم می توانید آنها را در کتاب های مختلفی بخوانید. این کتاب فلان چیز را توضیح می دهد، آن کتاب بهمان چیز و
"خوب، شاهدی که من می توانم ارائه دهم این است که من یک کتاب دارم که بیش از 1500 سال پیش نوشته شده، دربارۀ موضوع واحدی است و تناقضی هم در آن نیست."
تناقض ندارد؟
"شما نمی توانید دو نفر متخصص به من نشان بدهید که در یک موضوع خاص کار کرده باشند، هم عصر باشند، حوزۀ پژوهشی شان یکی باشد؛ و حرف هایشان با هم تناقض نداشته باشد."
زیبایی علم همین است. ما شواهد فراوانی در دست داریم. شواهد علمی مرتب در حال افزایش هستند و ما مرتب بر پایۀ شواهد جدید نظرات مان را تغییر می دهیم؛ در حالی که شما یک کتاب دارید که می گویید هرگز تغییر نمی کند و چون و چرا بردار نیست. این طوری می گذارید خودشان فکر کنند؟
"دقیقا"
"ما در این جمع تصمیم گرفتیم که با هم به مکان مقدس بریم. درسته یا نه؟"
"درسته"
"درسته! با هم بگید درسته"
"درسته"
"خوب. این هم از رأی گیری"
اما بزرگترین دغدغۀ من این است که اوانجلیست هایی مثل هَگرد به دروغ رسوایی هایی را به خورد پیروان شان می دهند. اوانجلیست ها شواهد علمی را رد می کنند فقط برای اینکه بتوانند از اسطوره های عصر مفرغ دفاع کنند. و البته بعد به قدرت روح القدس نیاز داریم...
"ما اوانجلیست های آمریکا کاملاً مدافع روش های علمی هستیم و فکر می کنیم با گذشت زمان هر چه حقایق بیشتر و بیشتری را کشف کنیم؛ بیشتر و بیشتر می فهمیم که چگونه خدا آسمان و زمین را آفریده است."
روش علمی به روشنی نشان داده که زمین چهار و نیم میلیارد سال عمر دارد. آیا این را می پذیرید؟
"خب، می دانید، شما دیدگاه هایی را می پذیرید که بعضی بخش های جامعۀ علمی درست می دانند اما در واقع، ممکن است نوه های شما به نوار این حرف های شما گوش کنند و به شما بخندند."
می خواهید شرط ببندیم؟
"گاهی برای آدم دشوار است که در مورد گوش یا چشم تحقیق کند و فکر کند که تصادفا به وجود آمده اند"
می بخشید، گفتید تصادفاً؟
"بله"
منظورتان از تصادف چیست؟
"اینکه مثلاً چشم یک جوری خودش را شکل داده باشد"
چه کسی چنین چیزی گفته؟
"خب، بعضی فرگشت گراها می گویند"
حتی یک نفر از فرگشت گراهایی که من دیده ام چنین حرفی نزده اند.
"واقعاً؟"
واقعاً
معلوم است که شما هیچ چیز دربارۀ موضوع فرگشت نمی دانید.
"شاید هم شما کسانی را که من ملاقات کرده ام، ملاقات نکرده اید. ببینید ریچارد شما متوجه نیستید. متوجه نیستید که این رفتار از خود راضی و تفرعن روشنفکرانه باعث شده که کسانی مثل شما با اهل ایمان بدجوری مشکل پیدا کنند.
من به مردم فخر نمی فروشم، "چون خیلی بیشتر از این حرف ها می دانم، اگر شما کتاب هایی را که من خوانده ام خوانده بودید، و اگر دانشمندانی را که من می شناسم شناخته بودید آن وقت شما هم مثل من بزرگوار می شدید"
ببینید جناب، ممکن است شما خیلی چیزها را خوب بدانید، چیزهایی دیگری هم هست که خوب نمی دانید. همین طور که از عمرتان می گذرد، می بینید که در بعضی موارد حق داشته اید، بعضی جاها هم اشتباه کرده اید، اما لطفا در طی این فرآیند مغرور نباشید"
ما تازه از این تجربۀ نسبتاً ناراحت کننده خلاص شده بودیم، وسایل مان را جمع کرده بودیم و آمادۀ رفتن بودیم که ناگهان او با ماشین پیک آپ اش سر رسید و گفت:
"از زمین من بروید بیرون. می گم بندازندتون زندان. میگم فیلم هاتون رو بگیرند"
 بعد حرف عجیبی زد. گفت: "شما گفته اید بچه های من حیوان هستند"
بعدش فهمیدیم منظورش باید حرف های من در مورد فرگشت بوده باشد. او فکر کرده من گفته ام مریدانش حیوان هستند، البته از یک جهت حق دارد. چون همۀ ما انسان ها حیوان هستیم.
رویکرد هَگِرد این است که: بگذارید فرگشت را هم فقط به عنوان یک نظریۀ دیگر در کنار داستان انجیلی آفرینش آموزش دهند. این دیدگاه را "آفرینش هوشمند" هم می نامند. این دیدگاه مدعی است که خدا هم در فرآیند فرگشت دخیل بوده است. این نظریه خیلی معقول می نماید، نه؟
 اما مسلماً چنین رویکردی درست نیست، این دو نظریه همردیف هم نیستند. انبوهی از شواهد تجربی مؤید نظریۀ فرگشت توسط انتخاب طبیعی است
پایان قسمت سوم

۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

شیر و خورشید و عنکبوت هندی


از 6:20 تا 17:35

کار ادیان از اول تا آخر با مغلطه است. کار مستبدین از اول تا آخر با مغلطه است. با مغلطۀ ایجاد ترس زندگی میکند دیکتاتور.
مغلطه ای داریم به زبان لاتین میگوید:
argumentum ad baculum
این baculum عرض میشود که استخوانی است که عضو جنسی بعضی حیوانات هست در واقع، مثل کفتار و سگ و اینها. به اون میگفتند baculum
حالا در واقع در معنی یعنی چماق کشی، یعنی ایجاد تشبث به ترس و وحشت.
 یعنی متشبث شدن به زور
این آخوندها را نگاه کنید، شما فرض کنید که این سپاه پاسداران منحل بشود و این چاقوکشان بسیج نباشد و این هیجده هزارتا چاقوکش دور و بر آقای علی خامنه ای نباشد چه اتفاقی می افتد؟
دو روز این آقا رو زنده نمیزارن یا بقیۀ این آخوندها رو
ارسطو در تعریف پادشاهی یا در تحلیلِ موضوع حکومت می گوید: پادشاه جستجوگر غرور است نه پول، مونارکی به قول معروف یعنی شاهنشاه
شاهنشاه جستجوگر غرور است نه پول و محافظان او شهروندان داوطلب هستند نه مزدوران
اما دیکتاتور در واقع ایده آل هایش پول است و مزدور انتخاب میکنه در اطرافش
شما توجه کنید به همین آقای علی خامنه ای
شما دیدید مثلا بگند که سپاه فلان گاندی را محافظت می کند یا نمیدانم ادارۀ اطلاعات هر روز یکجا بگرده ببینه کسی علیه گاندی حرفی زده ببرنش زندان اوین یا نه، شنیده اید؟
مطلقا نمیشه یک همچین چیزی
چون گاندی در قلب مردم بود، مردمه هند که سهل است در قلب جهانیان بود و هست و خواهد بود، همچین شخصیتی فقط میتواند از هندوستان و از فرهنگ هندو بیاد بیرون. شما از مزرعۀ خرزهره که نمیتوانید هندوانۀ شیرین خوشمزه بدست بیارید که. از زمینۀ تفکرات اسلامی؛ گاندی نمیتونه متولد بشه که. نبوده، نیست، به من نشان بدهید. 
یکی از این سلاطین اسلامی را به من نشون بدید آقا، نشون بدید ببینم، این کی بوده که ما نمیشناسیم.
بهترینِ اینها یک عبدالرحمانی بوده است که در کوردوبا یا قرطبه(قدیمها عربها ترجمه میکردند) عادلترین، حالا روزگاری که اینها گریخته بودند و رفته بودند اسپانیا و اونجا رو گرفته بودند و اینها، گفت وقتیکه مهمان می آمد تودرتو کاخی داشت، هنوز آثارشون هم هست، اونجا این نشسته بود کنار آتش روی گلیمی، یک شمشیری هم گذاشته بود توی آتش و وقتی پرده را میزدند میگفتند که: "اینک رهبر"
بعد این شمیر رو میکشید و میگفت: وظیفۀ من این است که اسلام رو گسترش بدم با ضرب این شمشیر.
این عبدالرحمان یکی از مشاهیر پادشاهان مسلمان در اسپانیا، این که دیگه خیلی خوبه بوده!.
این آقای خمینی یک ملای میان مایۀ بی سوادِ در واقع اهل خمین بود، حجت الاسلام بهش میگفتند و اینها، بعد آرام آرام یک آیت الله قلابی هم اون شریعتمداری درست کرد و فلان، و این مطالب رو خیلی شنیدید، تا زمانی که زور نداشت مثل بدبختها با یک مکری آنچنان راه میرفت که انگاری داره میمیره. همچین که به قدرت رسید چماق رو برداشت و "تو دهنِ این دولت میزنم، فلان، بکشید دشمنانِ اسلام را"
....
بلکه مخالفِ با تمدنِ به اصطلاحِ اونها میدونن، البته اون تمدنی که اونها میگن مثل تمدن شاه هست دیگر، دروازۀ تمدن او،
این مقدرات را دست اینها نَدَند. ملت ما مقدراتشون را دست این اشخاصی که به اصطلاح خودشون روشنفکر، نه هر روشنفکری، روشنفکرها بسیاری شون خوبند، اونهایی که علاقه ای به اسلام ندارند، اینها هم از گفتار و اعمال سابقشون معلوم میشه که اینها چی اند. در تمامه این مدتی که همۀ این ملت فریاد میکردند جمهوری اسلامی، این بیچاره ها برای تقیه هم یکدفعه نگفتند ج.ا. اینها از اسم اسلام همچی میترسند که شیطان از بسم الله. میترسند دیگه. و حق هم دارند بترسند برای اینکه اسلام جلوی شهوات را میگیره. اسلام نمیزارد که لخت برند توی این دریاها شنا کنند، پوستشون رو میکند. با زنها لخت برن اونجا، بعد زنها لخت بِیان تو شهرها مثل کارهایی که زمان طاقوت میشد، همچین کاری اگر بِشَد پوستشون رو مردم میکنند. مسلمانند مردم نمیزارند زنها و مردها با هم داخل هم بشند و توی دریا بریزند و به جانِ هم بیوفتند. تمدن اینها این است. اینها از تمدن این رو میخوان، اینها از آزادی این رو میخوان. آزادی غربی میخوان، این است. امروز اگر یک همچین چیزی بشد اینها را ما خواهیم ترتیبشان را معین کرد. و دولت هم معین کرد البته، طوریکه وزیر کشور گفتند که ما جلویش را گرفتیم. اگه نگیرن مردم میگیرن، مگه مازندارنی ها میزارن یا رشتی ها میزارن که  باز کنار دریاشون مثل اونوقت باشد. مگه بندرِ پهلوی ها مردند که زن و مرد با هم در یک دریا برند و مشغول عیش و عشرت بشند، مگه میزارند اینها را. تمدن های اینها این است و آزادی که اونها میخواند همین است، این جور آزادی را، برند قمار بکنند و با هم لخت بشند و با هم جفت بشند، این آزادی. آزادی در حدود قانون است. اسلام از فسادها جلو گرفتَه و همۀ آزادی ها را که مادون فساد باشه داده. اینی که جلو گرفته، فسادهاست که جلوشو گرفته. و ما تا زنده هستیم نمیزاریم.
پر مغلطه بود
میگوید: مگر بندر پهلوی ها میزارند آقا
این، شما از کجا میدونید که بندر پهلوی ها نمیزارند یا نمیخواند که مردم آزاد باشند برند در دریا. "مگر بندر پهلوی ها میزارند" یعنی ای بندر پهلوی ها من دیکتاتور این ممکلت هستم، نکنه بزارید این اتفاق بیوفته، این معنی اش این نیست، این سخن ها را باید ترجمه کرد. و برای سرکوب مردم بهانه میتراشد. "آزادی یعنی قمار کنید، عیش و عیشرت کنید، نمیدانم چه بکنید"
خُب هر کسی میخواد قمار کنه بره قمار کنه، به تو چه مرد حسابی ریشو؟. هر کسی پول خودشه میخواد بره قمار کنه. یکجایی باید باشه که، مردم[ی] هم [که] بخواهند قمار هم بکنند. این در واقع مغلطۀ جزء به کل هست دیگه. یعنی داره آزادی رو طوری معنی میکنه که همۀ آزادی یعنی که "لخت بشی بری قمار کنی، نَمیشَه" به قول خودش. میگه نَمیشَه.
یکجایی می گوید که "خراب کنید یا پاک کنید این شیر و خورشید ملعون را"، خب شیر و خورشید ملعون را
این "شیر و خورشید ملعون را" در واقع مغلطۀ مصادره به مطلوب هست، چرا؟
چون هیچ کسی در کشور ایران شیر و خورشید را لعنت نکرد. شیر و خورشید یکی از زیباترین نشانه های پرچم همۀ دنیا است. هیچ ایرانی شیر و خورشید رو ملعون ندانست و لعنت نکرد، این میگوید "بردارید این شیر و خورشید ملعون را"، یعنی شیر و خورشیدی که از نظر من ملعون است و معنی دیگر حرفش این هست که، "من گردن کلفت اینجا هستم"، با زبان تهدید صحبت میکرد همون argumentum ad baculum، یعنی هر کسی که بگوید شیر و خورشید ملعون نیست با من دشمن است و من اینجا دارم تهدید میکنم پوست از کله اش میکنم، "شیر و خورشید ملعون". "بیاورید اون نمیدانم عنکبوت هندی را بجای شیر و خورشید"

۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

برده داری در اسلام از زبان آخوند درنده و پاسخ بهرام مشیری



از 14:23 به بعد

خوشبختانه زبانِ پارسی است، اندکی باید دقت کنید چون لهجه خب تفاوت میکند، بفرماید:

آخوند:
الذين كفروا فضرب الرقاب
وقتیکه با کافِر ملاقات ات حاصل شد
فضرب الرقاب
چی در کار است؟
بزنین در گردن، گردنشان
حتى إذا أثخنتموهم
تا که بُکشین. کثرتِ خونریزی بکنین.
فشدوا الوثاق
محکم کنید قَید و چِک و زولانه(1) را که نَگریزَن، اسیر شَن.
کفاری که خود [را] بَه نامِ دانشمندانِ مُبَصّر و مُفَکّر انتخاب میکنن، عنوان میکنن، اونها میگن:
"اسلام بعضی نواقص به خود داره"
نعوذ باالله
"منجمله نظامِ برده داری"
"نظامِ برده داری میگَه در اسلام نقص است چَرا؟ از انسان، غلام، کنیز ساختن"
"و این غلام و کنیز هم مانند مواشی(2) در بازار فروختن"
"دهها دُست تبدیل میشه و این کنیز که دهها دست تبدیل میشه، دهها نفر جماع میکنَه بعد از یک استبراء،(که یَک حَیض استبراء دارَه)، پس این یک نوع ظلم است"
نعوذ بالله
"سلبِ آزادیِ انسانیت است، سلبِ آزادی مفکورۀ انسان و الحاق انسانیت به مواشی و بهمیّت(3) است فلهذا این نقصِ اسلام است که نظامِ برده داری و کنیز داری را در جهانِ اسلام عرضه کردَه به عنوانِ یک جزءِ دین تقدیم کرده".
غلامانِ حلقه به گوشِ اروپاییان و اَمریکاییان اینها میگن: "که در عصر امروز نیست، در عصر امروز نیستش، پس نیست، خود را خلاص کن.در عصر امروز غلام و کنیز نیست". درحالیکه این جرعه خوران دشمن، این حلقه به گوش ها نمیدانند که دین تا روز قیامت کامل است. اینها بیچاره ها در اثر جرعۀ دشمن اینها خودش یهود شُدَه. خودش یهود شده؛ حکمِ خدا را تغییر میدَه. خداوندِ متعال خودش رحم کُنَه به این فتواها. قطعنا در دِماغِت بگید که نظامِ برده داری تا قیامت ختم نمیشَه.
بعضی ها میگن غلامِش چیست، کنیز اش چیست؟
هرگاه مجاهدین با دنیایِ کفر و الحاد بِرَزمَند، ساحِه[ساحت] را تسلط کنن، بعد تمومه دار و نداره کافر غنمیتِ اینهاست از سوزن شروع تا زن و فرزند و تمامه زندگی غنمیتِ است. غنمیت که شد پس بچه ها و هم مردانه غلام میشوند، زنانَه چی میشَه؟ کنیز، تقسیم میشه بینِ مجاهدین.
مال و دارایی و زمین و جایدات[خانه] برای چی میشَه؟ تقسیم میشه
تا روزِ قیامت در اثر جنگ مجاهد با کفر و الحاد هرآنچه از کافر به دستِ مجاهد می افتد نامش غنیمت است، مال منقول و غیرمنقول تقسیم میشه و انسانی که بدستشان آمده، اسیر شده زنده؛ اونها غلام و کنیز میشه.
غلامش ایسَ استخدام[هر گونه استفاده]
چه معنی در خدمتها استخدام کُنه؟
عملِ جنسی ممنوع است، اما کنیزاش چیست؟
بدونِ نکاح به مولای خود حقِ لازمش هست، مشروع هست که جماع میکنه. هرگاه در بازار بفروشَه به کسایِه دیگری ده دست که در ده سال تبدیل شود فقط اون هم یک حیض استبراء میشَه که حمل نداشته باشه، پس دوباره چی میشَه،  بگو؟، او با او جماع میکنه، بی نکاح، بی نکاح. خودش هم، یک کنیز شدن خودش یک نوعی مشروعیت است.
قرانِ کریم در جزءِ هشتم چی میگه؟ میگه که، در جزءِ هیجدهم
نی مگر کسایی که به زن و کنیز جماع می کنند ملامت نیستند، درست است نی؟ به زن و کنیز، به زن و نکاح و کنیز، مُلکِ یمین(4) می گورَه
تا که حکومتِ عیسی علیه السلام نیاید، تا اونوقت جهاد ادامه داره، تازمانیکه در سرزمین هیچ دین نماند جز از دینِ کی؟ اسلام عزیز. کفر یکسره دامن اش چیده شود...

بهرام مشیری:
خُب شنیدید سخنانِ این آخوند رو که از قرآن نقل قول میکرد و
بارها خدمتِ شما عرض کردم در تمامِ قرآنِ شریف، قرآنِ مجید یکبار هم کلمۀ کار به کار نرفته. کاری نبود که بکنن.
و تمامه این مجاهدینِ اسلام از روزِ اول مفت خوردند و اموالِ مسروقه خوردند و به زنانِ مردم تجاوز کردند از اولین نفر تا آخرین نفر.
به صراحت میگوید این ملا که: "از حالا تا روزِ قیامت هرچه کفار دارد مالِ مُجاهدین است".
مجاهدین کی اَند؟
یک آدمِ بی عقلِ ریش دَبّه ای که عرض میکنم که راه افتاده، نه عقل داره، نه حس داره، نه شرافت داره، نه انسانیت سرش میشه، این قرآن اش زیر بغلشه، به حکمِ همین قرآن میخواد دنیا رو خراب کنه، همه اش را برای خودش بَر داره. وقتی هم که مرُد میره به بهشت. یک همچین آدمه جهنمی که زنِ مردم برایش حلاله و اموالِ ملتی به زحمت و رنج بدست آمده باید بر داره بخوره فقط چون مسلمونه؛ این به بهشت هم میره تازه!. اینها رو که دیگه من نگفتم که بابا.
این آخوند حتما از پنج-شش سالگی رفته مدرسۀ دینی، کارش هم بلده، چون هر چی گفت خیلی دقیق گفت، درست گفت. حالا ببینید دنیا دستِ اینها بیفته چه دنیایی خواهد شد.
آخوندها هم به مردمه ایران اینطور نگاه میکنند. فکر نکنین نگاه شون فرق میکنه. اینها غنیمت گرفتن. اینها مملکتِ ایران رو غنیمت گرفته ان. همه چیزِ این سرزمین برای اینها حلاله، چرا؟. چون کفار بودیم دیگه ما.
"حکومتِ کفار بوده. تمامه این پادشاهانی که بر ایران حکومت کردن اینها حقّ علی پسرِ ابوطالب رو خورده بودن".
 حالا من نمیدونم پسر ابوطالب در ایران چه حقی داشته من این رو نفهمیدم. یک پالونی داشت، یک جوالی داشت این علی که روی اون جوال میخوابید و تو همون جا هم به خر اش، خر که نداشت، یک قاطری هم برایش نمیدونم سلطانِ مصر فرستاده بود که رسول داده بود به این، رو اونجا هم میخوابید. این مالکیت اش بوده، که البته خُب بعد وضع اش خیلی بهتر شد. وقتی اموالِ ایرانیان رفتن به ایشون پول میدادن، ماهانه پولِ خوبی میگرفت. ولی مالک سرزمین ایران نیست والله!
اگه نگاه کنید این آخوندها از روز اول بزرگترین توهین رو به ملتِ ایران شروع کرد.
قدم نخستین چه بود؟
"پــــــــــــــــــــــاره کنید این پرچمه شیر و خورشید ملعون را"
خُب ملتی که بیایند، و ملت ساکت شدند. ملتی که بشود به پرچم اش توهین کرد همه کار، همه بلایی میشود به روز اش آورد. آخوند این را فهمید.
ابتدا جراتِ نمیکرد. مثلِ سگ میترسید.
اول ترس اش از ارتش بود. ارتش بزرگی بود ارتش شاهنشاهی. وقتی دید که ارتشبد هاش اومدن زانو زدن اونجا دستِ این رو بوسیدن،(یک آخوند بیسواد، یک آخوندی که اوهام اش از هیتلر وحشتناک تر بود) تسلیم کردن، خُب دیگه تسلیم شدن، ارتش را تحویل دادن، خُب دیگه داستان چه موند؟ دیگه هیچی دیگه. شروع کردن به توهین.
" این استخوان های پوسیدَه"
بولدوزر هم فرستادن این باقیماندۀ تخت جمشید رو خراب کنن که هیچ چی نماند در واقع. هیچ چیزی از نشانه های مدنیت ایران زمین در این هزاره ها برجای نماند به جهتِ اینکه همه اینها را آثارِ بغی و عناد و کفر میدونند. ملت رو هم به غنیمت گرفتن. امروزِ مردمِ ایران در زندان هستند. ایران یک زندانی است به وسعتِ 1/648/195 کیلومتر مربع، تعدادِ زندانیان حدودِ 80 میلیون. زندانی که حقی نداره به چیزی. این قانونِ اساسی شون هم مثلِ اساسنامه و مرامنامۀ زندان میمونه.

1-زولانه . [ زَ / زُو ن َ / ن ِ ] (اِ) بمعنی زاولانه است و آن آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند و بر پای ستوران نیز کنند و به ترکی «بخاو» گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). همان زاولانه که بر پای مجرمان نهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زاولانه و زورانه شود.
دماغ . [ دِ ] (ع اِ) مغز سر
2-مواشی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماشیة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ ماشیة که به معنی ستور بسیار راه رونده است و اطلاق این لفظ بر مطلق چهارپایان بارکش نمایند.
3-بهمیّت:
از نفس امّاره جز آثار حیوانیّت و بهمیّت سر نمی زند.
 4-ملک یمین (به عربی: مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ) به کنیز یا برده زن گفته می شد. در اصطلاح قرآن کریم ملک یمین به معنای آنچه مالک آنید یا کنیزی که از آن شماست یا برده زن است.
از نظر قرآن و با توجه به آیه های ذکر شده هر نوع استمتاع از ملک یمین جایز است.

پدر و پسر




وقتی شما می گویید که اون استبدادی که 3400 نفر از مخالفانِ خود رو کشت بسیــــار بهتر است از استبدادی که ده هزار نفر و چهل هزار نفر را کشته است؛ بنده متوجه هستم شاید شما در بابِ آزادی سرگردان هستی
بنده گمانم این است که اگر یک حکومتی آمد یک نفر را کشت، درست به همان اندازۀ حکومتی که صد هزار نفر را کشته در واقع بیعدالتی کرده، فرقی نمیکند.
این است که شما اگر جستجوگر این هستید که حکومتی که کمتر می کشد؛ خوب است، پیدا است که در بابِ آزادی ما دچارِ سرگردانی هستیم واقعا.
علت اینکه ما صد و بیست-سی سال است هست که کشته می شویم و کتک میخوریم و تحقیر می شویم و فراری هستیم و نمیدانم 4-5 میلیون امروز فراری هستند و تشکیلات ما به این وضع هست و به یک ثباتی نمی رسیم، به یک آرامشی نمی رسیم به جهت این است که اون گروهی از ما که حقیقتا معنی آزادی را فهمیده اند و همواره جان میکنند و شکنجه می شوند و در زندان ها هستند و اینها؛ تعدادشان کمتر است خب از گروهی که دوستدار آزادی نیستند، اگر چنین می بود چنین نبود. یعنی اگر صد درصد مردم ایران دوستدار آزادی بودند خب همون آزادی صد سال پیش آمده بود و اینهمه دردسر و گرفتاری و بدبختی نمی بود.
این مطالبی است که ما بایستی خودمان با خودمان حل کنیم. هر کسی هم از منظر تجارب خودش و آگاهی هاش و آرزوهاش صحبت میکنه. این است که بعضی هموطنان زنگ زدن
و یک اصلاحی هم رایج کردن، پدر و پسر
"آقا شما با این پدر و پسر نمیدانم چه حساب خُرده ای دارید؟"
عزیز من، موضوع پدر و پسر نیست.
اصلا توجه نداری، شما اصلا توجه ندارید، در باغ ممکن است بعضی از ما نباشیم که قضیه سر پدر و پسر نیست. خب پدر و پسر که بودند که
یک پدری بود ناصرالدین شاه، یک پسری داشت مظفرالدین شاه
یک پدری بود مظفرالدین شاه، یک پسری بود محمدعلی شاه
خب اینها بودند
این مردم بیچاره به جان آمدن از 2500 سال عملکردهای پدر و پسر
بعد از 2500 سال حاصل مملکت این بود که 7-8 میلیون ما جان بدر برده بودیم از دست همین خرابکاری این رهبران ایران که یکی اش میشد سلطان محمد خوارزم شاه، مست میکرد میگفت: فرستادگان مغول را بکشید.
مردم ایران که بیچاره نمیخواستند فرستاده گان مغول را بکشند، مردم نیشابور و مرو و طالقان و آذربایجان و ری و اینها خبر نداشتند که چه میگذرد که
یک مردی به نام پادشاه ایران مست کرده بود، دستور داده بود به نوکرش که سر اینها را ببر و اینها، کشته بود، اون بلا رو به روی مملکت [آورد].
این انزجار از حکومت فردی باعث پیدایش این انقلاب مشروطه شد و متاسفم، شخص من بسیار متاسفم که این قانون مشروطه و این در واقع حکومت پادشاهی سرنگون شد. بسیار من حس بدی دارم نسبت به سرنگون شدن اون قانون. و اون قانون رو خمینی سرنگون نکرد، اون قانون رو استبدادهای گذشته سرنگون کردن.
بنابراین ما آنچه جستجوگر اون بایستی باشیم آه و فغان برای استبدادهای گذشته نیست، آرزو برای آزادی آینده بایستی باشد هموطن گرامی.
اگر سخن تاریخ است، اگر که عرض کنم که مباحث گذشته هست، ما به عنوان ملتی که در فراز و فرودها تجارب دردناک بسیار کرده ایم بایستی بدانیم چه چیزی خوب است چه چیزی بد هست. ارزش تاریخ در عبرت و حکمتِ آن است، ما بیاموزیم، اعمالِ خوب را تکرار کنیم و اعمال بد را تکرار نکنیم. تجاربی که ما را به چاه انداخت و انداخته است دوباره به کار نبریم  و بزرگترین تجربه ای که ما بدست آوردیم این است که استبداد کار نمی کند. حالا ما هِی آه بکشیم که
"عجب استبدادی بود، آقا چه جای خوبی، چه رستوران های خوشگلی بودن"، نمیدانم "چه تِریاهای خوشگلی بود" و فلان و این حرفها
اینها عرض شود که راه به جایی نمی برند، اینها سخنان بیهوده هست و حتما عیوب بسیار بوده است در آن سیستم و رژیم که سقوط کرده. وقتی رژیمی سقوط کرد، سقوط کرد، و مردم ایران ساقطش کرد.
دستاورد مادی ارزشی نداره هموطن، تونل کندن و نمیدونم رستوران ساختن و خیابون کشی کردن که اینها چیزی نیست که عزیزان که
روزمره در جهان تونل دارند میسازن، کجاست احترامه به مردم، کجاست قانونمندی، کجاست آزادی، کجا هستند نویسندگان، کجا هستن روزنامه نگاران، کجاست برخورد عقاید، کجاست مجلس ملی؟
جستجوگر اینها بایستی باشید، نه اینکه اون پدر و پسر نمیدونم چه کردند
اون پدر و پسر انقلاب مشروطه که 120 هزار کشته فقط در آذربایجان داشته، (نه اینکه مردم رو انقلابیون بکشند، نه. اون در واقع خلاءی که پس از سقوط قاجارها شد یاغیان دست از آستین برآورده بودن، جنگ بین الملل اول هم بود و اینها) [را پایمال کردند]
این؛ بایستی احترامی به این گذاشته میشد،
قرار شده بود که هیچ پدر و پسری کار نکنن
مشکل ما اینجاست، در مغالطه ای که بکار می برید
"اگر اون پدر اینکار رو کرده بود، اون کار رو نکرده بود چنین میشد. اگر این پسر این کار رو کرده بود"
اصلا این سوال از بنیاد غلطه،
اصلا نمی بایستی این پدر و پسر کاری میکردند، اصلا سوال اینجاست
پدر و پسر محترم بایستی در کاخ هایشان می نشستند، احترام به قانون میزاشتن، احترام به مردم میزاشتن، مجلس ملی
مردم ایران عرضۀ جاده کشی رو داشتن، پولش هم از نفت  داشتن میگرفتن، هنوز هم دارن پول نفت [رو میگیرن]
اینجاست که ما نمیرسیم به اون درکِ متقابل که من چی میگم و شما چی میفرمائید.
آخه ما اطلاعات رو از کجا بدست می آوریم؟
اطلاعات رو سر دیگ قرمه سبزی و نمیدونم مجلس مهمانی و رقص و اینها بدست نمیاد که. اطلاعات از کتابه. اطلاعات رو ما از عَلَم میگیریم، اطلاعات رو ما از ارتشبد جم میگیریم، اطلاعات رو ما از نمیدانم رجالِ بزرگ اون مملکت مستوفی میگیریم، استاد فروزانفر میگیریم، اطلاعات رو ما از علی دشتی میگیریم.
این مرد، علی دشتی در کودتاهه 1299 طرفدار کودتا بوده، از نزدیکانه، در واقع از دوستان و محبان رضاشاه بوده، از دوستان و محبان پسر رضاشاه، محمدرضاشاه بوده. این یک کتاب نوشته، "علل سقوط". خب بخوانید حداقل یک چیزی یاد بگیرید حداقل، دیگه وقت اش شده دیگه. دشتی، هرجاش رو که باز میکنید حکمت و عبرت هست. 
خب میگوید که: و همه چیز را مصنوعی ساختن باعث حیرت و تعجب بود در صورتیکه تعجب ندارد، اصل قضیه چیزی دیگری است. شاه نمیخواست تنها شاه باشد، آن هم شاهِ یک حکومت مشروطه. بلکه میخواست هم شاه باشد، هم نخست وزیر، هم انتخابات مجلس را مطابق میل و سلیقه انجام دهد و آن مجلس چون یکی از وزارتخانه ها دستگاهی باشد که میل و سیاست و اوامر او را اجرا کند و هم احزاب مطیعِ محض و سرسپردۀ او باشند. به همین دلیل از مقام سلطنت و همۀ لوازم آن برای تحقق ؟ سوء استفاده میکرد. و هزاران نکتۀ دیگر که مرحوم دشتی در 92 سالگی در چند ماه قبل اش مرگش برداشته این کتاب رو انشاء کرده به دکتر ماحوزی که خواهر زادۀ او است.
"عوامل سقوط"، علی دشتی
هفتاد سال این مرد توی دربار بوده و نمیدانم نماینده در فرانسه بوده و توی کابینۀ قوام بوده و در ماجرای وثوق الدوله، مقالاتش، زخم قلمش به انگلیس ها هم رسیده بوده و گفتند او را زندان بکنند و خیلی جریانات دیگه، یکی از سیاسی ترین آدمهای دنیای ما آقای علی دشتی است.
"عوامل سقوط"، بفرمائید بخونید که این جمهوری اسلامی میوۀ اون استبداد هست یا نیست.
دستاوردهای مادی معیار ارزش یک مملکت نیست. اون مملکتی مملکت هست که دارای رجال سیاسی باشد، احزاب سیاسی باشد، روزنامه ها باشد، مثل هندوستان. هندوستان محترم هست، امروز جمهوری اسلامی محترم نیست.
اگر شما نیک نظر کنید به این دستاوردهای مادی که شما می فرمایئد این آخوندها که خیلی دستاوردهای مادی داشتند، خیلی بیشتر از اونها داشتند که
فشنگ میخریدن نمیدونم دونه ای 10$،12$
یک سرتیپ آمریکایی می آمد نمیدانم بزرگانِ مملکت ما رو می انداخت بیرون
الان تمامه جهان التماس آخوندها را میکنن، "آقا بمب اتم، خواهش میکنیم هر چی میخواهین به شما میدیم بمب اتم نسازین"
یعنی اینها حاضرند به اونها باج بدهند که اونها دست از سر اینها بردارند.
تمامه راه ها را ساختن، تمامه
ما یک دِه، شش دِه داشتیم به نامِ شش دِهِ عربستان میگفتن(حالا نمیدونم عرب اش از کجا آمده بود)
هیچکی نپرسیده بود از روزگار هوخشتره که اینها هم آدم اند، اینجا دارند زندگی میکنن، مردمانِ خوب، مردمانِ روشن، مردمان دانایی بودند همین مردمه این شش دِه
آخوندها آمدند چاهِ عمیق زدند، لوله کشی آب، برق، آسفالت، همه اتومبیل. تراموای تهران، چندین کارخانه سیمان، کارخانه های اتومبیل سازی، درآمد از 1200$ شده است 12000$
اینها پشیزی ارزش نداره در مقابل یک سیلی که به یک جوان بزنن
جستجوگر چه هستیم ما واقعا؟